You Me and Dupree 0.0

تو، من و دوپری

الف. اگر اسکاری برای نگارش احمقانه ترین فیلمنامه غیر اقتباسی، بی معناترین دیالوگ های ممکن، و خلق اعصاب خردکن ترین و خنگ ترین شخصیت های قابل طراحی در دنیا وجود داشت، مطمئنا این فیلم هرسه را دریافت میکرد. ایکاش جوایز به همین جا ختم میشد! برای تکمیل شدن دستاوردهای این فیلم، باید اسکار عوضی ترین پایان بندی و بی خاصیت ترین موعضه اخلاقی سال در باب زیبائی زندگی را هم اضافه کنید.ا
ب. کارل و مالی تازه از ماه عسل برگشتند که قدیمی ترین دوست کارل، دوپری، که تازه بیکار شده و هست و نیستش را از دست داده، سرشان خراب میشود. دوپری که کمی بیش از اندازه احساس راحتی میکند، دائم دسته گل به آب داده و باعث میشود زندگی آنها سیر افولی پیدا کند. موضوع وقتی جدی میشود که مالی به دوپری علاقمند شده و... همه اینها به کنار، کارل در کمپانی پدرخانمش -داگلاس- کار میکند که اصلا علاقه ای به داماد جدیدش ندارد و دائم چوب لای چرخش گذاشته، تقاضاهای عجیب و قریب میکند، برای مثال از وی میخواهد وازکتومی انجام دهد!! و...ا
ج. یکی از ایرادات اساسی فیلم -تاکید میکنم: تنها یکی از-، انتخاب وارونه هنرپیشه های آن است، اوون ویلسون گاها توانسته بخوبی از عهده نقش های مکمل برآید، به عبارت دیگر استفاده از وی بعنوان نمک ماجرا معمولا جواب داده، ولی بعنوان نقش اول بشدت لوس و بی مزه است، از آن سو، مایکل داگلاس، حضور خیره کننده ای داشته و نقش نخست محشری ست. در این فیلم اما، حضور کوتاه و دیالوگ های عوضیش، هم موجب خنثی شدن این مزیت شده و هم فرصت را از افرادی که مقابلش ایستادند گرفته است. خلاصه همه چیز آنگونه ایست که نباید!!
ا
د. اگر هنوز از این فیلم متنفر نشدید کافی ست پشت صحنه های آن را نگاهی بیندازید -در صورتی که نسخه دی.وی.دی آن را دارید- تا با دیدن سوتی های بی مزه هنرپیشه های بی استعداد و درجه چهارم آن کاملا از خیر دیدنش بگذرید. به زعم من که این فیلم ارزش دیدن ندارد، و اگر میل دارید موعظه شوید، درس زندگی بگیرید یا دنبال راهنمایی برای چگونه رفتار کردن با همسرتان
میگردید!! مسلما انتخاب مناسبی نخواهد بود.ا

Suspect Zero 6.0

مظنون صفر

الف. تعداد مفقودین روز به روز در حال افزایش است. اجساد کشف شده حکایت از وجود یک قاتل زنجیره ای با انگیزه ای نامعلوم دارند. تحقیقات، کمیسر اف.بی.آی، توماس مکلوی را به تئوری مظنون صفر میرساند: ماشین کشتاری که از شرق تا غرب ایالات متحده به خاک و خون میکشد و هیچ ردی از خود بجا نمیگذارد.ا
ب. به جرات میتوان مظنون صفر را کلاس بازیگری "سر بن کینگزلی" قلمداد کرد. بازی میخکوب کننده وی، تاثیر چشمگیری بر کلیت اثر گذاشته، طوری که یقینا این فیلم، بدون وی کاری زیر متوسط ارزیابی میشد. از آن سو البته، فاصله چشمگیر وی با سایر هنرپیشه ها موجب محو شدن تلاش آن ها گردیده و تنها آرون اکهارت توانسته قدری سرپا بایستد.ا
ج. فیلم داستان غیر منتظره و جذابی دارد و ترکیب آن با کارگردانی مطلوب و بازی های عالی از مظنون صفر محصولی تماشایی ساخته، اما، دو ایراد اساسی به فیلم وارد است. نخست ذات وارد کردن مفاهیم متا فیزیکی در فیلمی کاراگاهی تنها در صورتی توجیه پذیر است که به منطق داستان لطمه ای نزند، که متاسفانه، نویسندگان علیرغم تلاش، در این مورد موفق نبوده اند. دومین ایراد عمده فیلم، این است که تعدد شخصیت ها و بی جهت طولانی شدن رویاها و سردرگمی ماموران فرصتی برای معرفی شخصیت کلیدی قاتل نگذاشته است. این تعلیق، همچنین به ضرباهنگ فیلم آسیب زده، طوری که با حذف پانزده یا بیست دقیقه از آن، با داستان محکم تر و سرراست تری روبرو بودیم.ا
د. شخصا از تماشای فیلم هایی که درباره تلاش برای پیدا کردن قاتلین زنجیره ای هستند، لذت چندانی نمیبرم. اما میتوان مظنون صفر را به زعم بازی درخشان بن کینگزلی و داستان متفاوتش جزو استثناعات این گونه سینمایی بحساب آورد. تماشای این فیلم را توصیه نمیکنم، مگر اینکه شخصا سرتان برای اینجور چیزها درد کند!!ا


The Ant Bully 7.0

مورچه آزار

حشرات، به دلیل ساختار ساده و هندسی، همواره مورد علاقه انیمیشن سازان بوده اند. از بدو پیدایش انیمیشن های سه بعدی تا کنون شاهد ساخته شدن سه فیلم بلند راجع به آنها بودیم، که اتفاقا هر سه حرف های زیادی برای گفتن داشتند: فیلم "مورچه ها"ی وودی آلن، که منتقد نظام های سوسیالیستی بود...!، "زندگی یک حشره" که برداشت آزادی از "هفت سامورائی" آکیرا کوروساوای فقید بحساب می آمد، و حالا "مورچه آزار".ا
از حیث رویکرد، مورچه آزار، حرف زیادی در مقابل اسلافش برای گفتن ندارد. داستان آن اقتباس نه چندان پیچیده ایست از یک کتاب کودک، راجع به پسربچه ده ساله ای که آزرده از قلدرهای محل، سعی میکند غرور از دست رفته اش را با آزار جانوران کوچکتر بازیابد. مورچه های آسیب دیده از رفتار وی، او را با شربتی جادوئی به اندازه خودشان کوچک کرده و در دادگاه به زندگی در کلونی محکومش می کنند! جائیکه وی دوباره زندگی کردن میاموزدا!ا
مورچه آزار برخلاف دو نمونه قبلی سعی درخلق دنیای یچیده و منظم حشرات ندارد، برعکس، تلاش میکند دنیای مورچگان را هرچه بیشتر به دنیای پیرامون نزدیک کند، و نمونه ای الگووار برای بینندگان ترسیم نماید، در دنیایی که مورچگان زندگی میکنند اهداف گروهی همواره بر تمایلات شخصی مقدم است و همه در تلاشند سهم بیشتری از دستاورد تیمی داشته باشند. گذشته از این، قالب موضوعات کلونی نمونه مفرحی ست از یک اجتماع کاملا انسانی -از جادوگری و باورهای ایدئولوژیک آخر زمانی گرفته تا دادگاه و ملکه-ا
از نظر بصری، مورچه آزار، یقینا گامی به جلو محسوب میشود، جلوه های خیره کننده، مدل های با شکوه و مناظر زیبا، آن را یک سر و گردن بالاتر از اسلافش قرار داده و باعث شده، تماشای آن تجربه ای لذت بخش باشد.ا
مورچه آزار، در مجموع، به لطف دیالوگ های هوشمندانه، ساده و در عین حال قابل درک برای کودکان، داستان سر راست و اموزنده و جلوه های زیبا، اثری دیدنی بحساب می آید. گویندگان این فیلم: نیکلاس کیج، پل جیاماتی، بروس کمپبل و جولیا رابرتزهم در کارشان سنگ تمام گذاشته و آن را تماشایی تر کردند.ا


Oscar 2007 #2

حواشی اسکار هفتاد و نهم

الف. جک نیکلسون -احتمالا بخاطر بازی در فیلم بعدیش: باکت لیست- با سر طاس در مراسم حضور پیدا کرده بود. باکت لیست، داستان دو بیمار سرطانی ست که به اتفاق از آسایشگاه فرار کرده و سفری جاده ای را برای جامه عمل پوشاندن به لیست کارهایی که میخواهند قبل از مرگ انجام دهند، آغاز میکنند. فیلم، قرار است همین امسال اکران شود.ا
ب. پس از اسکار گرفتن هلن میرن -بهترین بازیگر زن نقش نخست- برای بازی در نقش ملکه الیزابت، و بدنبال ادای احترام وی در هنگام دریافت جایزه، گویا قرار است ایشان ماه آینده برای صرف چای خدمت علیاحضرت برسند. میرن در نطق هنگام دریافت جایزه اش گفته بود: ملکه را از پنجاه سال پیش تا بحال بخاطر اعتماد بنفس، حس وظیفه شناسی، و مدل مویش! میستوده است
ج. علیرغم فروکش کردن تب اسکار، هنوز سر و صدای دنیا از انتخاب های عجیب آکادمی و در صدر همه دریافت جایزه بهترین فیلم توسط "مرحوم" مارتین اسکورسیزی نخوابیده است. مدافعین این انتخاب معتقدند، اعضای آکادمی در بسیاری موارد به دستاورد افراد پس از طی دوره ای توجه نموده و آن را مبنای تقدیر میگذارند، مثلا اسکورسیزی نه بخاطر مرحوم، که به زعم دستاورد سینمائیش -شامل گاو خشمگین، راننده تاکسی، دارو دسته های نیویورکی و...- این جایزه را برده است. این در حالی ست که مخالفین این توجیه -از جمله بنده- معتقدند از هر دستاوردی باید به موقع خود تقدیر نمود و اینکه از فردی چون اسکورسیزی با فیلمی ضعیف تقدیر شود حتی موجب تحقیر وی خواهد بود. ضمنا، آکادمی با برنده کردن نامزدهای تازه کار -هادسون بخاطر دختران رویایی- و کاندید نمودن هنرپیشه های خردسال -ابیگیل بخاطر لیتل میس سان شاین- ثابت کرده به اهمیت تقدیر بموقع آگاه است.ا
د. جناب "ال گور" نامزد پیشین انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده -که قافیه را به ضرب دادگاه واگذار جرج بوش کرد- هم قدم رنجه فرموده و به مراسم اسکار تشریف آورده بودند. اتفاقا فیلم مستند ایشان در مراسم مورد تقدیر قرار گرفت.ا
-------------------
به روز رسانی: اولا حدس بنده در مورد کچل بودن جک درست بود. قضیه مربوط به فیلم بعدی ایشان "باکت لیست" است. ثانیا، حدس بزنید چه کسی قرار است نقش بیمار دوم را ایفا کند!؟ مورگان فریمن!!، بی صبرانه منتظریم.ا

Oscar: 79th Annual Academy Awards

هفتاد و نهمین دوره اسکار، طبق معمول سنوات اخیر، در محل سالن کداک شهر لس آنجلس برگزار شد. مجری گری مراسم امسال را الن دوژنره بر عهده داشت که برای نخستین بار این کار را انجام میداد-تا جائی که بنده بخاطر دارم ایشان نخستین مجری زن اسکار هم هستند- در ادامه، مروری خواهیم داشت بر برندگان و بازندگان اصلی (از نظر من) این دوره
بهترین فیلم: دیپارتد(مرحوم) به کارگردانی مارتین اسکورسیزی، عنوان بهترین فیلم را با استفاده از سیاست "بد و بدتر" درحالی از آن خود نمود که جای تعداد کثیری از فیلم های برتر سال در لیست نامزدها خالی بود. و به این ترتیب عنوان بحث انگیز ترین انتخاب آکادمی را تا مدت ها بر دوش خواهد کشید. سایر نامزدها عبارت بودند از: ملکه، فیلمی دیدنی اما نه در اندازه های اسکار بهترین فیلم!، لیتل میس سان شاین، فیلمی به شدت متوسط، که شاید از نامزد شدنش در کن یا جشنواره ونیز تعجب نمیکردیم، اما اسکار!!، بابل، مزخرف و در عین حال بشدت مناسب حال و هوای اسکار!!، و نامه ای از ایوجیما -که سعادت دیدنش را هنوز پیدا نکردم. این مجموعه، کلکسیون بسیار عجیبی از فیلم های متوسط را تشکیل میداد که احتمالا تا سال ها در خاطره ها خواهد ماند. از میان دست اندرکاران نامزدهای بهترین فیلم، هلن میرن (ملکه)، مارک والبرگ(مرحوم)، لئوناردو دیکاپریو(الماس خونین)، آلن آرکین(لیتل میس سان شاین) و مارتین اسکورسیزی(مرحوم) در سایر رشته ها نیز نامزد بودند
اسکار بهترین فیلم را، گراهام کینگ، تهیه کننده این فیلم دریافت نمود. وی قبلا یک بار، بخاطر فیلم "هوانورد" نامزد اسکار شده بود

بهترین کارگردان: مارتین اسکورسیزی، با فیلم مرحوم
نمیتوان در این که اسکورسیزی یکی از کارگردانان بزرگ تاریخ سینماست شک کرد. وی که تا بحال چهل و دو فیلم کارگردانی کرده، قبلا هفت بار با فیلم های: هوانورد، دارو دسته های نیویورکی، رفقای خوب(در دو رشته)، آخرین وسوسه های مسیح و گاو خشمگین نامزد اسکار شده، و دست خالی به خانه برگشته بود. لیکن اسکار امسال، دست کم طرفداران وی را راضی نخواهد کرد، چرا که "مرحوم" در مقابل بسیاری از شاهکارها و حتی فیلم های متوسط -از راننده تاکسی گرفته تا گاو خشمگین و حتی دار و دسته های نیویورکی- وی هیچ حرفی برای گفتن ندارد. اسکورسیزی اسکارش را از دست استیون اسپیلبرگ و با حضور جرج لوکاس و فرانسیس فورد کاپولا دریافت نمود. ضمنا، اگر اسکاری برای خنده دارترین عکس سال وجود داشت، بدون شک مارتین، با این عکسی که ملاحظه میفرمائید، آن را نیز از آن خود میکرد! سایر نامزدها عبارت بودند از: کلینت ایستوود(نامه ای از ایوجیما)، استفان فیرز(ملکه)، الخاندرو گونزالز(بابل)، و پل گرین گراس(یونایتد 93)ا


بهترین هنرپیشه مرد نقش اول: فارست ویتاکر، بخاطر بازی در آخرین پادشاه اسکاتلند
فارست ویتاکر از معدود هنرپیشگانی ست که دقت ویژه ای در انتخاب نقش ها و شخصیت هایش دارد. بازی درخشان وی در نقش ایدی امین، انصافا شایسته اسکار بوده و تا مدت ها در خاطره ها خواهد ماند. وی در این نقش موفق شد، به زیبایی، ابعاد متناقض شخصیت دیکتاتور اوگاندا را بازسازی نماید
بصورت سنتی این رشته یکی از مهم ترین و طلائی ترین جوایز اسکار را به خود اختصاص داده، و بدون شک زندگی حرفه ای برندگان آن را تغییر خواهد داد. این رشته اما، کارکرد دیگری هم دارد: ستاره سازی، بطوریکه هر سال یک تا سه سکو از کاندیداهای آن بطور سفارشی برای جهش ستارگان اختصاص می یابد. امسال این سکوها در اختیار لئودیکاپریو و ویل اسمیت بود! دیکاپریو با بازی متفاوت -و بهمان نسبت متوسط- اش در الماس خونین، -و نامزدی در این رشته- قدم بزرگی به سوی تبدیل شدن به یک ستاره جدی برداشت. سایر نامزدها عبارت بودند از: پیتر اتول(ونوس) و رایان گاسلین(هاف نلسون)ا


بهترین بازیگر زن نقش اول: هلن میرن، بخاطر بازی درخشانش در نقش ملکه الیزابت، در فیلم ملکه
این رشته بصورت سنتی، همواره با مشکل روبرو بوده است! از آنجائیکه تنها تعداد معدودی از فرصت های بازی در نقش نخست، نصیب هنرپیشگان زن میشود، طبیعتا تعدد بازی های درخشان نیز در این حوزه بسیار کمتر است. از این رو، در چندسال اخیر تنها کارکرد این رشته بازاریابی ستارگان بوده و فقط در مواردی خاص -مثل امسال- شاهد برندگان واقعی بودیم -اگرچه سایر سکوها همچنان با نامزدهای سفارشی پر شده اند-، سایر کاندیداهای این رشته عبارتند از: مریل استریپ، بخاطر بازی در شیطان پرادا میپوشد، که فقط خدا میداند بازی معمولی اش در نقشی چنین ثلب، چطور مناسب نامزدی اسکار تشخیص داده شده است. کیت وینسلت(بچه های کوچک)، پنه لوپه کروز(ولور) که واقعا اعضای آکادمی با انتخابش هنر به خرج داده اند!!، و نهایتا جودی دنچ بخاطر "وقایع نگاری یک رسوائی"، که شاید بعد از هلن میرن تنها نامزد این رشته است که چیزی برای گفتن دارد. متاسفانه در سینمای امروز، بهره کشی قالبا ابزاری از هنرپیشه های زن باعث میشود، کمتر فرصت درخشش به جوانترها داده شده و بیشتر هنرنماییهای بیاد ماندنی نصیب هنرپیشگان سالخورده شود

بهترین بازیگر مرد نقش مکمل: آلن آرکین، بخاطر بازی درلیتل میس سان شاین
بازی زیبا و باورپذیر وی در نقش پدربزرگ معتاد، غرغرو و در عین حال دوست داشتنی، نقش موثری در انتخاب این فیلم به عنوان یکی از نامزدهای "بهترین فیلم" اسکار امسال داشت. وی قبلا دوبار در سال های 1966! و 1968! بترتیب با فیلم های "قلب شکارچی تنهایان است" و "روس ها می آیند، روس ها می آیند" نامزد اسکار بهترین بازیگر مرد نقش نخست شده بود
سایر نامزدها عبارت بودند از: جیمون هونوسو، بخاطر بازی در فیلم متوسط الماس خونین، که در آن تنها وقتی عصبانی و یا هیجان زده میشد افریقائی و در باقی فیلم انگلیسی! حرف میزد، و بدون شک هرگز به پای بازی بیاد ماندنی اش در آمیستاد اسپیلبرگ نمیرسید. مارک والبرگ، بخاطر بازی در مرحوم، در نقش کمیسر هیستریک پلیس که -به نظر من- بازی بسیار متوسطی داشت و هرگز در حد و اندازه های اسکار نبود. ادی مورفی، بخاطر بازی در دختران رویائی، که به مراتب بیش از سایرین شایستگی نامزدی در این رشته را داشت، و بازی بیاد ماندنی اش باعث خواهد شد از این پس شاهد نقش آفرینی بیشتر وی در فیلم های جدی باشیم. و جکی هالی بخاطر بچه های کوچک.ا

بهترین بازیگر زن نقش مکمل: جنیفر هادسون، بخاطر بازی در دختران رویایی
به دلایلی که در بالا ذکر شد، تعدد حضور هنرپیشگان زن در نقش های مکمل به مراتب بیش از نقش نخست است. به همین دلیل معمولا نبرد واقعی هنرپیشگان زن در این رشته اتفاق میفتد. لیکن با توجه به نامزدهای ضعیف این دوره، جنیفر هادسون تقریبا بدون جدال توانست اسکار امسال را از آن خود کند. بازی درخشان این هنرپیشه تازه کار در دختران رویایی باعث شده بود تلاش سایرین به نحو موثری تحت تاثیر قرار گیرد
سایر نامزدها عبارت بودند از: کیت بلانشت(وقایع نگاری یک رسوائی)، ابیگل برسلین(لیتل میس سان شاین)، دختر هفت هشت ساله ای که اگر چه به خوبی از عهده نقشش برآمد، اما کاندید اسکار شدنش عجیب بود!، رینکو کیکوجی، دختر کر و لال فیلم بابل، که بازی اش تنها به عنوان یک معلول، ترحم برانگیز بود و از آن گذشته چیزی برای گفتن نداشت. و آدریانا بارازا، پرستار کودک میان سال فیلم بابل، که بازی وی نیز هیچ فراز بخصوصی در بر نداشته و محدود به تلاش بیشتر برای هرچه درمانده تر به نظر آمدن می شد.ا

بهترین فیلم انیمیشن: پاهای شاد
بهترین فیلم انیمیشن امسال، سه کاندیدا بیشتر نداشت، خانه هیولای دریم ورکز،ماشین های پیکسار و پاهای شاد. خانه هیولا از حیث سبک و سیاق بصری در مقابل رقبا حرف زیادی برای گفتن نداشت و داستان تاریک و پایان بندی نه چندان محکم اش تیرخلاص را برای اسکار نگرفتن شلیک کرده بود. از سوی دیگر انگار آکادمی عزم را جزم کرده بود تا برای جلوگیری از ایجاد یک رکورد نشکستنی، جایزه امسال را به پیکسار ندهد-اسکار بهترین فیلم انیمیشن از سال 2001 به لیست رشته ها افزوده شده، و پیکسار توانسته سه سال (از شش سال) آن را دریافت کند.- این عوامل باعث شدند که پاهای شاد، فیلمی به شدت بی سر و ته، که از هیچ نظر با ماشین ها قابل مقایسه نیست اسکار امسال را از آن خود کند.ا

از میان کاندیهای سایر رشته ها، میتوان به "دزدان دریایی کارائیب" اشاره نمود که اسکار بهترین جلوه های ویژه را از رقبای قدرتمندی چون "پوزئیدون" و "بازگشت سوپرمن" ربود. همچنین "ماری آنتوان" توانست اسکار بهترین طراحی لباس را از آن خود کند. مرحوم، موفق شد اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی را در مقابل: برات، فرزندان آدم، بچه های کوچک، وقایع نگاری یک رسوائی دریافت کند. اسکار بهترین فیلمنامه اوریژینال نیزبه لیتل میس سان شاین تعلق گرفت. سایر نامزدهای این رشته عبارت بودند از: بابل!، نامه ای از ایو جیما، ملکه و هزارتوی پن.ا

Dukes of Hazzard 6.0

دوک های هزارد

الف. هزارد منطقه زیبا و آرامی ست که مردم در آن به کشت و زرع و دامداری مشغولند. کله گنده خبیث منطقه قصد دارد با سرگرم کردن مردم به مسابقه اتومبیل رانی سالیانه، دادگاه را قانع به صدور اجازه حفاری در آنجا کند! و برای نیل به مقصودش مردان قانون را هم خریده است. تنها افرادی که بر سر راه وی قرار دارند، اعضای خانواده دوک ها هستند: عموی بزرگ که به کار تولید مشروبات الکلی درجه یک اما غیر قانونی! مشغول است --وهر از چندگاهی برای خالی نبودن عریضه یکی دو تکه استندآپ هم میرود--، دخترعموی مکش مرگ ما!ی خانواده --جسیکا سیمپسون-- که کلید هر قفلی ست!! و دو پسر عموی آتش پاره که بترتیب در زدن مخ دخترهای منطقه! و اتومبیل رانی! تخصص دارند. و البته در این راه، تعدادی از بچه محل ها نیز آنها را همراهی میکنند.
ب. بیش از یک سال پیش دی.وی.دی این فیلم به دستم رسید، اما نقدهای تند و منفی --والبته وفور فیلم بدردبخور-- باعث شد حتی فکر تماشای آن را هم نکنم. قضای روزگار! و خانه تکانی آخر هفته --که باعث پیدا شدن دی.وی.دی آن در کوه دیسک های دور ریخت نی شد-- دست به دست هم دادند که گل روی جسیکا سیمپسون هم شده! شام و تماشای آن را همزمان برگزار کنم!! پیش فرضم قبل از تماشا این بود که با یک فیلم مطلقا آشغال طرفم و احیانا حتی تا پایان شام هم به دیدنش ادامه نخواهم داد --از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، اخیرا به دستگاه بی ناموسی شیطان! ماهواره!!، دسترسی ندارم و از سویی هربار مقابل تلویزیون شام خوردم "کوفتم" شده!، به همین دلیل معمولا از فیلم های آبکی به عنوان میان پرده هنگام صرف شام استفاده میکنم!!-- اما، انصافا غافل گیر شدم!، "دوک های هزارد" هیچ چیزی برای گفتن ندارد --غیر از صحنه های دیدنی اتومبیل رانی البته-- و اتفاقا هیچ ادعایی هم ندارد، این فیلم چیزی نیست مگر یک ساعت و نیم سرگرمی خالص. هیچ کدام از هنرپیشه ها شایسته نامزدی اسکار نیستند اما همه کارشان را آنطور که باید انجام میدهند. داستان پر از حفره است اما فکر نمیکنم هیچ کدام از بینندگان اهمیتی بدهند!، شوخی ها بگیر نگیر دارند، اما هرکدام که میگیرد برای پنج دقیقه خنداندن تماشاگر کافیست. خلاصه کلام: همان چیزی ست که باید باشد. ضمنا تعداد ستارگان فیلم --هرطور که بشمارید-- بیش از حد انتظار است. شان ویلیام اسکات: استیفلر امریکن پای، جانی ناکسویل، برت رینولدز کهنه کار، ویلی نلسون کبیر، جسیکا سیمپسون و حتی "جو دان بیکر" که دیدنش بعد از مدت ها لااقل به من خیلی چسبید.
ج. دوک های هزارد فیلم رقیقی ست، اما -بخصوص اگر مذکر هستید!- بعنوا ن سرگرمی صرف ارزش دیدن دارد. فیلم های بی ادعائی از این دست لااقل داعیه طرح ایدئولوژی های فضایی ندارند!!، شعار نمی دهند و به شعورتان توهین نمیکنند، و همین خود موهبتی ست. من به این فیلم 6.0 از 10 داده و تماشای آن را به عموم (بالای شانزده سال و ترجیحا مذکر) توصیه میکنم

Dr. No

دکتر نو

الف. ایان فلمینگ در 1953، برای نخستین بار جیمزباند را با داستان "کازینو رویال" به دنیا معرفی نمود. مامور سرویس مخفی بریتانیایی که بعدها به خونسردی، ودکای مارتینی، ساعت های گران قیمت، تاکسیدوهای خوش دوخت، دلبران زیبا و نجات دادن دنیا! شهره خاص و عام شد. فلمینگ، از تمام عناصر دنیای داغ جاسوسان جنگ سرد برای عمق بخشیدن به شخصیت باند استفاده نمود و همواره بر ابعاد انسانی وی تاکید داشت. وی برخلاف سایر ابرقهرمانان، نقاط ضعف یک انسان عادی را دارد و علیرغم هوش سرشار و آمادگی کامل به کرات دچار گرفتاری میشود.
ب. جیمز باند فلمینگ، از یک مادر سوئیسی و یک پدر اسکاتلندی بدنیا میاید. وی والدینش را در یک حادثه کوهنوردی از دست داده، نوجوانیش را با خاله اش زندگی میکند و دست گلهای متعددی به آب میدهد! پس از پایان تحصیلاتش در کالج "فتس" به خدمت نیروی دریایی سلطنتی درآمده و قبل از پیوستن به سرویس مخفی درجه فرماندهی میگیرد. وی از فیزیک بدنی مطلوبی برخوردار است، در تیراندازی و پرتاب کارد مهارت داشته، خلبانی میداند، در بوکس و فنون رزمی تخصص دارد، و عاشق راندن اتومبیل های گران قیمت است. او همچنین، قمارباز قهاریست و هوش سرشارش باعث میشود از فراگیری بالائی در استفاده از تکنولوژی های مدرن برخوردار باشد. باند در پوشش یکی از مدیران شرکت کشتیرانی "یونیورسال اکسپورت" و به عنوان عضو رسته "دوصفر" مشغول خدمت در "ام.آی.سیکس" میشود. "ام.آی.سیکس" شاخه سرویس مخفی "اینتلیجنت سرویس" است. (اینتلیجنت سرویس از شش شعبه تشکیل شده، که برای مثال: ام.آی.وان، شاخه امنیت ملی آن است) اعضای رسته دوصفر -که در داستان های بعدی با برخی از آنها آشنا خواهیم شد-مجوز کشتن-درصورت ایجاب-داشته و برای انجام ماموریت های قالبا دشوارشان به پیشرفته ترین تجهیزات دسترسی دارند.
ج. آلبرت بروکولی و هری سالتزمن، تصمیم گرفتند اقتباسی سینمائی از کتب پرفروش جیمزباند بسازند، ایشان کتاب دکتر نو را برای نخستین فیلم انتخاب کردند که ابعاد سیاسی کمتری نسبت به سایر رمان ها داشت و هیچ یک از دول ابرقدرت آن زمان مستقیما دخالتی در داستان آن نداشتند. از طرف دیگر موضوع داستان، انرژی هسته ای و پرتاب موشک های غول پیکر است که در آن دوران داغ ترین موضوع روز محسوب میشد و به ذات جذابیت فوق العاده ای برای تماشاگر دهه شصت داشت.
د. دکتر نو، دانشمندی چینی -و یکی از اعضای ارشد گروه اسپکتر- است که با سرمایه ای هنگفت، در جزیره شخصیش نقشه تصاحب دنیا را میکشد. همه تلاش ها برای سردراوردن از کار وی ناکام مانده و تنها یک نفر قادر به متوقف کردن وی خواهد بود. نخستین جیمزباند، تا تبدیل شدن به بزرگترین تبلیغاتچی قرن راه درازی دارد، هنوز نه از آستون مارتین خبری هست و نه از ساعت رولکس یا ریش تراش فیلیپس، لیکن فروش بسیار بالای آن باعث میشود تهیه کنندگان به فکر ساخت قسمت های بعدی بیفتند. این فیلم در 1963 اکران شده و از این به بعد مردم جاسوس فلمینگ را با شون کانری خواهند شناخت.

همچنین در مورد جیمزباند بخوانید: از روسیه با عشق

Queen 8.0

ملکه

الف. تصادف مرگ بار پرنسس دایانا (همسر اسبق پرنس چارلز، فرزند ارشد ملکه الیزابت و ولیعهد فعلی بریتانیا) مصادف با پیروزی نماینده حزب کارگر، تونی بلر شده است. جنجال ناشی از مرگ دایانا و واکنش ملکه الیزابت به فقدان وی، در مقابل محبوبیت رو به ازدیاد پرنسس دایانا(حتی پس از مرگ) موجب شده ادامه بقای رژیم سلطنت مشروطه برای نخستین بار در دوران زمامداری ملکه به خطر بیفتد. در مقابل اما، محبوبیت بلر ناشی از موضع گیری بموقع وی به سرعت رو به افزایش است، لیکن وی از میان رفتن حکومت سلطنتی را به صلاح کشور نمیداند. از آن سو، ملکه وظیفه را مقدم بر موضع شخصی دانسته و وارد عمل میشود
ب. ملکه الیزابت، در زمان تولد سومین گزینه سلطنت بر بریتانیای کبیر بود. لیکن پس از وداع ادوارد هشتم با سلطنت (برای وصال با یک بانوی مطلقه) و مرگ جورج ششم، در سال 1952 و در سن بیست و شش سالگی به تخت نشست. وی اکنون هشتاد ساله است و به عنوان موضع رسمی دولت بریتانیا، تا اطلاع ثانوی قصد ندارد (به علت کهولت سن) از سلطنت کناره گیری کند. وی پس از پادشاه تایلند، رکورد دار طول مدت زمامداری در دنیای معاصر است. در دوره حکومت ملکه الیزابت سوم، ده نخست وزیر روی کار آمده اند که نخستین آن ها وینستون چرچیل و آخرین آنها تونی بلر بوده اند
ج. یک فیلم درخشان در مورد یکی از پرفراز و نشیب ترین دوران بریتانیای معاصر، بازی ها فوق العاده اند و در راس همه، "هلن میرن" در نقش ملکه الیزابت، از خود ملکه هم باور پذیرتر بنظر میاید! -بدون شک شایسته ترین نامزد اسکار امسال، برای بهترین بازیگر زن نقش نخست-. ماجرا بدرستی بین جمعی محدود میگذرد، و نویسندگان بخوبی در مقابل شلوغ کردن فیلم با بستگان و درباریان مقاومت کردند-درست بر خلاف "ماری آنتوان"-، بدین ترتیب داستان فرصت کافی برای عمق بخشیدن به شخصیت ها پیدا کرده، همینطور استفاده مطلوب از گزارش های خبری مربوط به پرنسس فقید، جلوه ای واقعی به فیلم بخشیده است. مضافا، فیلم در بخشیدن ابعاد انسانی به خاندان سلطنت کاملا موفق عمل کرده و بیش از پیش بر تخریب وجهه دست نیافتنی ایشان تاکید ورزیده، موضوعی که در چندسال اخیر همواره در دستور کار باکینگهام قرار داشته، بلکه مرهمی باشد بر زخم عدم محبوبیت حکومت پادشاهی در انگلیس معاصر
د. از نقاط ضعف فیلم، میتوان به محافظ کاری بیش از حد در مورد شخصیت ها اشاره کرد، داستان به روشنی وارد بسیاری زوایای تاریک شخصیت ها و فضای آن دوران نشده، تا جائیکه گاهی گمان میکنیم به تماشای فیلمی درباره فرشتگان نشستیم، که اتفاقا انگلیس را هم اداره میکنند. البته این موضوع با توجه به معاصر بودن جریانات و همچنان برسر قدرت بودن خاندان سلطنتی و هم حزب کارگر بهیچ وجه دور از انتظار نیست. ضمنا لااقل بنده از به جنگل زدن ملکه سر درنیاوردم! ایشان متوسط هر پانزده دقیقه یکبار سوار جیپ شده و روانه کوه و دشت میشد! -البته من در مورد اینکه ملکه الیزابت پس از مرگ دایانا چطور اوقات میگذرانده اطلاعی ندارم، ولی گمان میکنم قدری در این باره زیاده روی شده-
در مجموع "ملکه" برای افرادی که به وقایع تاریخی -معاصر- و بخصوص مناسبات بریتانیا علاقمند هستند دیدنی خواهد بود

BeerFest 2.0

بیرفست

الف. بدون شک یکی از ابلهانه ترین فیلم های تاریخ سینما! که نمیتوانید از آن لذت ببرید، مگر اینکه مست باشید!! داستان فیلم یکی از احمقانه ترین سناریوهای ممکن است -شک ندارم نویسندگان مست بودند- و محور اصلی آن "آبجو" ست. شوخی ها وقیح و در سطحی ترین شکل ممکن برگزار میشوند و... یکی از طرفداران فیلم توصیه کرده بود: یا در سالن سینما یک شیشه ویسکی همراه داشته باشید! یا تا زمان عرضه دی.وی.دی فیلم صبر کنید و مست و پاتیل! پای تلویزیون از آن لذت ببرید! (فکر میکنم متوجه حال و هوای فیلم شدید!)ا
ب. از ابتدای فیلم با خودم کلنجار میرفتم که این بنده خدا چقدر شبیه "گانتر شلیرکمپه" و هی بخودم میگفتم امکان نداره، تا اینکه آخر فیلم با چشمای خودم اسمش رو دیدم!!ا
گانتر شلیرکمپ، یکی از قهرمانان تراز اول بدنسازی حرفه ای دنیاست! وی با یکصد و چهل و چهار کیلو گرم وزن! (البته در دوره استراحت) ، یکی از کوه پیکر ترین مردان حال حاضر دنیای بدنسازی ست (یاد پل دیلت بخیر)، و بزرگترین پیروزی حرفه ایش را سال گذشته با چهارم شدن در آقای المپیا بدست آورد (امسال دهم شد) !!!! نکته جالب اینکه، ایشون در فیلم هالک نقش بدل زنده هالک رو بعهده داشت!! یعنی جاهایی که از انیمیشن برای به تصویر کشیدن اون هیولا استفاده نکرده بودند (به دلیل هزینه و مصنوعی بودن در کلوزآپ ها) ایشون قبول زحمت فرموده و ... نمیدونم چی بگم
ج. تماشای این فیلم را تنها در صورتی که 1. مذکر 2. مست 3.در حضور افرادی مثل خودتان هستید توصیه میکنم و بخاطر چرند بودن به آن 2 از 10 میدهم

Last King of Scotland 8.0

آخرین پادشاه اسکاتلند

الف. پدر بزرگ ما، کتابخانه نفیس و الحق بسیار بزرگی داشت، که اکثر نوه ها -هرکدام به دلایلی!- از ناخنک زدن به آن منع شده، و من برای مدت ها تنها مشتری آن بودم... کتب آن مجموعه قالبا تاریخی، سیاسی یا ادبی بودند اما من همیشه موفق میشدم از میان استثنائات، عناوینی باب طبع شکار کنم. یکی از محل های مورد علاقه من، آرشیو متروک مجلات و روزنامه های قدیمی پدربزرگ بود! من در این آرشیو با خیلی ها آشنا شدم: از حسن شماعی زاده گرفته تا ایدی امین
ب. ژنرال ایدی امین، با کودتای 1969 قدرت را در اوگاندا بدست گرفته و تلاش ها برای برگزاری انتخاب تک حزبی را در آن کشور عقیم گذاشت. ناسازگاری امین با دولت فخیمه بریتانیا -که تا سال 1962 حکومت اوگاندا را در دست داشت- زمینه ساز جنگی سرد در ابعاد بین المللی شد و حادثه ربودن هواپیمای ایرفرانس توسط انقلابیون-تروریستها- فلسطینی و واکنش ارتش اسرائیل از مهم ترین فراز های این نبرد بود. تصویری که از امین در خاطره ها مانده -به واسطه جنگ سرد مورد اشاره- محدود به جنایات غیر انسانی وی شده، لیکن با نگاهی گذرا به وضعیت افریقای آن روز -و حتی امروز- در خواهیم یافت که جنایات امین، قسمتی ثابت از سناریوی رایج حفظ قدرت در قاره سیاه، بوده و همچنان هم هست. وی رهبری وطن پرست و ملی گرا بوده و از هیچ کوششی برای ترقی کشورش فروگذار ننمود، بطوریکه مردم اوگاندا، هنوز از وی به نیکی یاد نموده و معتقدند توسعه سیاسی و اقتصادی این کشور وامدار تلاش های امین بوده است. به عنوان آخرین دفاع!، در صورت تامل در مسیر بدست گرفتن قدرت در هرکجای جهان! -در اشکال غیر دموکراتیک البته- براحتی میتوانید جنایات تکاندهنده تری بیابید: از کوبای جناب کاسترو گرفته تا همین انقلاب الهی خودمان. ایدی امین به سال 2003 در عربستان سعودی چشم از جهان فرو بست
ج. داستان فیلم از منظر پزشکی اسکاتلندی جوانی که به اوگاندا آمده و اتفاقی با امین برخورد میکند روایت شده و به حوادث دوره ای از حکومت امین میپردازد. چنین منظری باعث شده فیلم حالت خبری پیدا نکرده و محدود به مشاهدات وی باشد، که انصافا رویکرد هوشمندانه ایست. خوشبختانه داستان هرگز به ورطه اغراق نیفتاده و اگرچه آشکارا داعیه مخالفت با امین را دارد، لیکن منکر ابعاد انسانی و تلاش های وی برای کشورش هم نیست. بازی فارست ویتاکر، در نقش ایدی امین خیره کننده است! ویتاکر با هنرنمائی عمیق اش ابعاد مختلف و بعضا متناقض زندگی امین را به زیبا ترین شکل ممکن زنده کرده و به شایستگی نامزد اسکار هم شده است-به نظرم تنها نامزد شایسته اسکار امسال باشد، امیدوارم که در مقابل حریفان نه چندان قدری چون دیکاپریو مقلوب باندبازی های رایج اسکار نشود-. گذشته از بازی بیاد ماندنی ویتاکر، بازی سایرین هم بسیار خوب و باور پذیر از کار درآمده. از معدود نقاط ضعف فیلم میتوان به داستان های جانبی آن اشاره کرد! که به وحدت روایی داستان لطمه زده اند
د. آخرین پادشا اسکاتلند فیلمی دیدنی ست. من به آن 8 از 10 داده و تماشای آن را به افرادی که طاقت دیدن صحنه های مشمئز کننده در کنار سناریوی قوی و بازی های عالی دارند، توصیه میکنم

Marie Antoinette 1.0

ماری آنتوان

الف. سوفیا کاپولا، دختر خنگ و بی استعدادیست که به لطف پدر صاحب نام-فرانسیس فورد کاپولای کبیر- و پسر عموی معروفش-نیکلاس کیج- آویزان صنعت سینما شده، و به حوزه های مختلف آن سرک کشیده است. وی در اولین گام خود برای تبدیل شدن به یک هنرپیشه معروف، همه دنیا را مایوس کرد-بازی افتضاحش در پدرخوانده تا سالها در خاطره ها خواهد ماند-، پس از آن به کارهای پشت صحنه رو آورد و نهایتا بعد از مدت ها تمرین با سر کچل این و آن، فیلم خودش را نوشت و کارگردانی کرد، که به زعم شیمی گرم میان دو هنرپیشه آن، بازی فوق العاده بیل مورای و معرفی اسکارلت جوهانسون زیبا به دنیا!-اموری که هیچ ربطی به تلاش ایشان نداشت- مورد توجه قرار گرفت!! و اتفاقا اسکار هم برد!... ولد ناخلف همین جایزه تحت عنوان "ماری آنتوان" را در ادامه بررسی خواهیم نمود!ا
ب. ماری آنتوان، شاهزاده اتریش، در چهارده سالگی، به همسری لوئی شانزدهم-که البته آن موقع هنوز شاهزاده بود- در میاید. زندگی در کاخ ورسای و دشواریهای آن!!، سرد مزاجی جناب لوئی شانزدهم! -که البته از نظر تاریخی تحریف شده، چراکه لوئی شانزدهم از بیماری رنج میبرده ، که در فیلم به آن اشاره ای نشده است-، مراسم تعویض لباس! -که به دلیل نامعلومی بینهایت بار تکرار میشود و به روشنی چیزی جز کپی برداری دست چندم نیست- و انتخاب کلکسیون کفش -که شاید برای بعضی خانمها خالی از لطف نباشد-، محورهای اصلی فیلم را تشکیل میدهند!!!!!!ا داستان فیلم داعیه به تصویر کشیدن زندگی پرفراز و نشیب زنی شالوده شکن را دارد، لیکن اولا به بی مایه ترین دوره زندگی وی میپردازد و ثانیا هیچ اشاره ای به این شالوده شکنی ندارد! بلکه صرفا به تصویر کشیدن اندرونی امپراطور فرانسه قناعت میکند -ساخت فیلم های با سر و ته باز، بدون محور و داستان مشخص دارد کم کم به امضای خانم کاپولا تبدیل میشود-
ج. سرکار خانم کاپولا، در این فیلم تعداد زیادی اشراف زاده در لباس های مرصع را بی هدف و تکراری از این طرف قصر به آنطرف و بالعکس کارگردانی فرموده و با هدف نوآوری و شالوده شکنی از سبک پاپ بجای موسیقی کلاسیک در این اثر قرن هجدهمی استفاده فرمودند!! -به شما اطمینان میدهم که روح مرحوم لوئی شانزدهم و پدر تاجدارش در قبر لرزیده-. بازی هنرپیشگان اصلی بسیار کم مایه است -در این فیلم نیز مانند گمشده در ترجمه از بازیگردانی خبری نیست و هرکه هرچه داشته رو کرده، و اینبار جای بیل مورای خالیست!- و هنرپیشه های فرعی -از ریپ تورن گرفته تا اسیا ارجنتو- براحتی صحنه ها را از خود میکنند. شیمی روابط اصلا درنیامده و هرگز از سمت و سوی رابطه ماری و لوئی سردر نمیاوریم! از یک سو انگار علاقمند و از طرف دیگر سرد و بی روح اند. داستان های فرعی -نظیر عشق ممنوع ماری و شخصیت مادام بری- هم کاملا زائد و بی مصرف بوده و هیچ کمکی به پیشرفت داستان نمیکنند.تنها چالش عمده فیلم، باردار شدن ماریست، که بیش از نیمی از فیلم را بخود مشغول نموده و به نحوی احمقانه همه -منجمله تماشاگر- را عصبی میکند، در حالیکه ماری و لوئی هیچ کار خاصی برای رفع آن نمیکنند و پرسش بی جواب تماشاگر برای نود دقیقه نخست فیلم اینست که چرا لوئی در بستراینقدر بی تفاوت است و چرا ماری با این موضوع -درعمل- هیچ مشکلی نداشته و کلامی به زبان نمیاورد، و البته در نهایت هم هیچ کس پاسخ این معمای کاپولائی را در نمیابد
د. من به این فیلم صرفا بخاطر طراحی صحنه و لباس با شکوه آن، 1. از 10 داده، و تماشای آن را به دخترخانم های رویایی که اتفاقا به رنگ صورتی آدامسی علاقه زیادی دارند توصیه میکنم. شایان ذکر است، به دلیل کشدار بودن بیش از حد فیلم، همینطور ضرباهنگ کند و خسته کننده آن، تماشای فیلم برای این عزیزان تنها بصورت روزی 5 دقیقه توصیه میشود

A Good Year 6.0

یک سال خوب

فیلم با فلش بک آغاز میشود، زمانیکه مکس اسکینر نوجوان، اوقات خوشی را در کنار عمویش سپری میکند. سال ها بعد وقتی برای اولین بار مکس -راسل کرو- بزرگ سال را ملاقات میکنیم، او را یک کارگذار بورس موفق، سریع و بی رحم در لندن میابیم (البته سریع و بی رحم اضافه بود: کسی تا بحال کارگذار بورس مهربان و کند ندیده، دیده؟)، که حتی خبر مرگ عمویش نمیتواند تاثیر چندانی بر روال کارهایش بگذارد. وی مطلع میشود، به عنوان تنها وابسته نسبی، اکنون مالک تاکستان عموهنری -آلبرت فینی بزرگوار- شده، و ناچار است برای گذراندن مراحل قانونی شخصا به فرانسه برود. دیدار مجدد باغ های انگور و سردابهای لبریز از شراب از یک سو، و دلبران فرانسوی از سوی دیگر خاطرات خوش گذشته! را زنده میکنند و مکس پس از سالها دوباره طعم زندگی را میچشد.
اشتباه نکنید، با درامی با شکوه در ستایش عشق و زندگی طرف نیستید! اگرچه بنده هم ابتدا با دیدن نام بزرگانی چون ریدلی اسکات در مقام کارگردان، راسل کرو و البته آلبرت فینی-ماهی بزرگ تیم برتون- تصور کردم با اثری عمیق و زیبا طرفم، اما پس از تماشا دریافتم فیلم مورد بحث، نه عمیق که فقط زیباست! به عبارت دیگر، "یک سال خوب" را میتوان نوعی تعطیلات برای ریدلی اسکات و راسل کرو، به شمار آورد. بازی ها راحت و گرم اند، راسل کرو از فرم همیشگی فاصله گرفته و حتی کمی شیطنت میکند. و آلبرت فینی مثل همیشه فوق العاده است. فیلم ساختار چندان محکمی ندارد و به منطق داستان ایراداتی وارد است، لیکن، با فرض اینکه سازندگان قصد تولید محصول جدی را نداشته اند -همان تئوری تعطیلات صدرالذکر- میتوان از آن لذت برد. در مجموع، اگر به دنبال فیلم مناسبی برای ایام ولنتاین میگردید! "یک سال خوب" ارزش یک بار دیدن را دارد. من به این فیلم 6.0 از 10 داده و تماشای آ نرا به همراه دلبرتان توصیه میکنم

Dreamgirls 8.0

دختران رویائی

ا. در روزگاران دور، حکیمی در خلوت خویش، به مطالعه مشغول بود که چشمش به گوشه یکی از صفحات افتاد: افرادی که سر کوچک و ریش بلند دارند، انسانهای احمقی هستند!، حکیم لختی درنگ کرد و برآشفت، با خود گفت: سر کوچکم را که دوائی نیست، باید فکری به حال این ریش کنم. اما هرچه به دنبال وسیله ای برای کوتاه کردن ریش گشت کمتر یافت، تا چشمش به چراغ پیه سوز افتاد. ریشش را در مشت گرفت و قسمت اضافه را داخل حباب چراغ کرد!! بلکه از شرش رها شود. از قضا ریشش آتش گرفت و سر و صورتش را هم سوزاند. حکیم، ساعتی در احوالاتش تامل کرد، قلم برداشت وبه ابتدای آن سطر کتاب اضافه کرد: به تجربه ثابت شد...!ا
در مورد این فیلم، به تجربه ثابت شد: ستارگان بزرگ، میتوانند حتی به فیلمی با داستان محکم، فیلمنامه قوی، بودجه بسیار بالا و کارگردانی دقیق، آسیب جبران ناپذیری وارد کنند. و این اتفاقی ست که در "دختران رویائی" افتاده است
فیلم در مورد گروه دختران رویائی ست، سه دختری که پس از شکست در نخستین مسابقه شان، در اوج نا امیدی توسط مدیر برنامه آبزیرکاهی کشف شده و تاریخ میسازند. این فیلم هرآنچه از یک موزیکال انتظار دارید -به استثنای اتمسفر آن دوران طلائی البته- برآورده میکند
اا. در مورد بازی ها: جمی فوکس، کاملا اضافه است! باور بفرمائید آقای برنده اسکاری که در "ری" معجزه کرد، و در "خسارت جانبی" مایکل مان، پا به پای تام کروز میدرخشید، اینجا کاملا اضافه بود! فیلمنامه نویسان بدبخت تا جائی که جا داشت برای ایشان "لاین" اضافه کرده بودند، بلکه فرجی شود، ولی افسوس.... و اما بیانسه، با اینکه بازی نسبتا خوبی داشت -خیلی بهتر از فیلم قبلیش: پلنگ صورتی!!- ولی ایشان هم کاملا سفارشی به فیلم تحمیل شده بودند و این موضوع خیلی توی ذوق میزد... این دو عزیز، بزعم من، تنها ابزار بازاریابی فیلم بوده و انگار بخوبی از پس وظیفه محوله هم برآمده بودند-فیلم در هفته هشتم نمایش با یکصد میلیون دلار فروش، هنوز به رتبه هفتم باکس آفیس چسبیده- و سایر دوستان که در ادامه خواهند آمد وظیفه واقعا بازی کردن را به دوش داشتند.
فیلم از آن "دنی گلاور" بود - که متاسفانه حضور نه چندان طولانی هم داشت-، که هر کجا حضور داشت، عملا نمیشد وجود جمی فاکس، بیانسه، ادی مورفی یا حتی جنیفر هادسون رو احساس کرد. دومین ستاره فیلم، جنیفر هادسون بی نام و نشان بود، که به روشنی تعداد ترانه های بیانسه را برای گم نشدن زیر دست و پای ایشان زیاد کرده بودند. و در نهایت ادی مورفی، با این فیلم ثابت کرد، از اول اشتباهی کمدین شده بود و اگر کمتر وقتش را در فیلمهای عوضی به معاینه حیوانات میگذراند، حتما امروز جایگاه رفیع تری داشت (ضمنا جناب مورفی، بخاطر بازی در این نقش نامزد بهترین بازیگر مرد نقش دوم شدند)
ااا. از نقاط ضعف فیلم -گذشته از جمی فوکس و بیانسه!!- میتوان به فقدان جو بصری آن دوران اشاره کرد. نویسنده/کارگردان محترم از طیف رنگ ها و اتمسفر آن دوران بطور کامل چشم پوشی کرده. برای روشن تر شدن مطلب، اگر نگاهی به فیلم شکست ناپذیر و تاثیر فضا و رنگ در بازسازی حال و هوای آن دوران بیندازید متوجه عرایض بنده خواهید شد
اااا. فیلم در مجموع تماشائیست، من به آن 8.0 از 10 داده و تماشای آن را به همه، بخصوص علاقمندان موسیقی جاز و بلوز توصیه میکنم. توضیح اینکه، فیلم با هدف شرکت در اسکار در 25 دسامبر 2006 اکران شد و همچنان روی پرده است، بنابراین بنده آن را در گروه 2007 طبقه بندی نمودم
.

The Prestige 7.0

پرستیژ

الف. بریتانیای عصر ویکتوریا، زمانی که شعبده بازان، ستارگان مشهور دوران بودند، صحنه نبرد دو جادوگر تراز اول بود: رابرت انجییر، که سبک و سیاقش جذابیت انکار ناپذیری داشت، و آلفرد بوردن نابغه، که نقطه ضعفش اجرای نه چندان چشم گیرش بود. به لطف اتفاقات غیرقابل پیش بینی، جدال این دو هر روز بالاتر میگرفت و خونین تر میشد، تا جائیکه از هیچ کاری برای شکست دادن یکدیگر فروگذار نمیکردند
ب. سیر روائی داستان، به خاطر عدم رعایت توالی زمانی، پیچیده و در عین حال جذاب از کار درآمده، ولی واگذاری گره داستان به صرفا یک دستگاه، تا حد زیادی به کلیت اثر ضربه زده است. بازی جکمن و مرشدش، مایکل کین، منطقی و اثرگذار است. در مقابل بازی کریستین بیل با نوعی عدم ثبات همراه بوده و اگرچه در بعضی مواقع میدرخشد اما، گویی هنوز در نقش بتمن جامانده!. اسکارلت جوهانسون، مانند همیشه زیباست، لیکن بازی مصنوعی وی هرگز به باورپذیری حتی نزدیک هم نمیشود
ج. فیلمی دیگر از کریستوفر نولان، و این بار برادرش نیز در نگارش فیلمنامه مشارکت داشته و دوستان قدیمی -کریستین بیل و مایکل کین از بتمن میآغازد- دوباره گرد هم آمدند. -کریستین بیل گویا به هنرپیشه مورد علاقه نولان تبدیل شده و همکاری مجدد ایشان را در بتمن شوالیه تاریکی خواهیم دید- بزعم نگارنده، پرستیژ، بخصوص آنکه با فاصله کمی از ایلوژنیست اکران شد، قدم مثبتی برای نولان محسوب نمیشود، چراکه در مقایسه با آن هیچ چیز برای گفتن نداشته، به فیلمنامه ایرادات جدی وارد است و بازی ها در سطح متوسطی قرار دارند
د. در مجموع، پرستیژ ارزش دیدن را دارد، اما، اگر حق انتخاب داشتید مسلما، ایلوژنیست گزینه بهتری خواهد بود. من به این فیلم 7.0 از 10 میدم

The Illusionist 9.0

تردست

الف. وین -پایتخت اتریش- اواخر قرن نوزدهم، آبستن اتفاقاتی عجیب و باورنکردنی ست. زمانیکه از یک سو جادوی مسحور کننده آیزنهایم، نظر ولیعهد اتریش، لئوپولد را بخود جلب نموده، و از سوی دیگر، دوشیزه سوفی ون دشن، نامزد شاهزاده لئوپولد، در میابد آیزنهایم عشق نافرجام دوران نوجوانیش بوده، عشقی که هنوز در شریان هایش جاری ست
ب. بازی ها فوق العاده خیره کننده اند، ادوارد نورتن حتی از همیشه اش هم بهتر است!! پل جیاماتی در هیات بازرس پلیس، نه فقط باورپذیر که بیادماندنی ست. روفوس سوول، بدمن محشری ست و شیمی رابطه جسیکا بیل با هر دوسوی مثلث عاطفی بوجود آمده بسیار گرم و زیباست. داستان توازن مناسبی میان موضوعات محوری و موازی رعایت کرده است و همین باعث شده فیلم ضرباهنگ و فراز و فرود بسیار خوبی داشته باشد. گره افکنی به حد ایده آل انجام شده، و منطق-لاجیک- روایی محکم فیلم، هرگز در دام خیال پردازی نیفتاده و نویسندگان همواره در چارچوبی بخرد، به بسط و توسعه معماهای فیلم پرداختند. همینطور پس زمینه تاریخی و معادلات حکومتی به قوام کلیت مجموعه افزوده است، نیز، پایان بندی فیلم کاملا غیرقابل پیش بینی و عالی از کاردرآمده
ج. شاید تردست بهترین فیلم سال گذشته باشد. اگرنه، دست کم جزو پنج فیلم برتر سال دوهزار و شش حتما جای خواهد داشت. با توجه به اینکه این فیلم را پیش از ایجاد وبلاگم دیده بودم، نقدی هم برآن ننوشتم لیکن با دیدن پرستیژ و مقایسه اجتناب ناپذیر این دو، لازم دیدم اگرچه مختصر به "تردست" اشاره کنم. من به این فیلم 9.0 از 10 داده و تماشای آن را به همه توصیه میکنم

World Trade Center 6.5

سازمان تجارت جهانی
ا. یازده سپتامبر، بدون شک یکی از مهمترین حوادث قرن معاصر است، و تاثیر آن تا مدت ها بر معادلات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و نظامی دنیا سایه خواهد افکند. گذشته از خسارات جانی و مالی، تاثیر روانی این روز بر جامعه امریکا آنقدر زیاد بود که هیچ کس در طول پنج سال گذشته جرات نزدیک شدن به سوژه آن را نداشت و انگار کم کم زمان بازبینی حوادث فرا رسیده است
اا. فیلم، حکایت گروه کوچکی از افسران پلیس زیر آوار مانده و هرچه در آن لحظات مرگبار بر خانواده هایشان گذشت را بازگو میکند. این موضوع که داستان قسمت کوچکی از آن جهنم بزرگ را به تصویر کشیده نشان از هوشمندی سازندگان فیلم دارد، که بجای تلاش برای ساختن کلاژی از فیلم های خبری آن موقع، بر روی ابعاد انسانی وقایع آن روز متمرکز شدند. تاکید بر تلاش های صورت گرفته برای نجات دادن تنها دو نفر از قربانیان و اشاره به عمق اهمیت این موضوع، خود بخوبی نشان دهنده بزرگی ابعاد فاجعه است
ااا. بزعم حقیر، بزرگترین اشکال فیلم، اضافه نمودن ابعاد مذهبی، یا دقیقترعرض کنم، بعد کاتولیک! به داستان است، و این در حالیست که اصرار سازندگان بر وجهه مذهبی تنها به شبهه آغاز مجدد جنگهای صلیبی دامن میزند. از این گذشته، در حادثه یازده سپتامبر، این انسانیت بود که مورد حمله قرار گرفت و پیروان اکثر قریب باتفاق مکاتب و ادیان، در میان قربانیان جای داشتند
اااا. در مجموع، فیلم "سازمان تجارت جهانی" توانسته از آزمون به تصویر کشیدن حادثه یازده سپتامبر سربلند بیرون بیاید، لیکن اشکالات رایج فیلم هایی از این دست، گریبانش را گرفته! فیلم فاقد ضرباهنگ و داستانیست که تماشاگر را متقاعد به ادامه تماشا کند، برای مثال: در تایتانیک، هم با یک فاجعه طرفیم که تماشاگر از ابتدا پایانش را میداند، اما حوادث غرق کشتی تنها پس زمینه یک ماجرای عاشقانه است و بدین ترتیب، بیننده به تماشای اثری منحصر بفرد و جدید مینشیند (بگذریم که هرگز از تایتانیک خوشم نیامده!!) اما در این تراژدی، با داستانی روبروئیم که قهرمان آن -برج های دوقلو- در ابتدای ماجرا میمیرد!! و بقیه را هم تماشاگر میداند، چه بسا قالب بینندگان حتی آن لحظات را زندگی کردند و از این رو فیلم حرف چندانی برای گفتن نداشته و دیدن یا ندیدن آن فرق چندانی ندارد. من به این فیلم به خاطر رویکرد هوشمندانه نسبت به حوادث آن روز 6.5 از 10 میدهم

Night at the Museum 3.5

شب در موزه

ا. داستان -متاسفانه کلمه مناسبی برای چیزی بین داستان و یک ایده جالب یک خطی پیدا نکردم- راجع به -طبق معمول- آدم تک افتاده ایست که مثل نود ونه درصد آدم های تک افتاده همسرش او را ترک کرده و چیزی نمانده قیمومیت فرزندش را نیز از وی بگیرد. وی علیرغم میل باطنی و تنها برای از دست ندادن سرپرستی فرزندش کاری به عنوان نگهبان شب در موزه علوم طبیعی دست و پا میکند و حتما میتوانید بقیه ماجرا را حدس بزنید: شب ها موزه و اشیاء آن زنده میشوند و ... ا
اا. ایده داستان، خلاقانه است و بالقوه ظرفیت تبدیل شدن به فیلمی دیدنی را در خود دارد. تیم ستارگان حاضر در این مجموعه رویای هر کمدی سازیست: رابین ویلیامز، بن استیلر و لوک ویلسون در کنار هم! همینطور، بهترین و پیشرفته ترین تیم جلوه های ویژه در دنیا، هیچ جای حرفی از نظر بصری باقی نگذاشته اند و واقعا هنر است: ساختن محصولی تا این حد ساده لوحانه، آبکی و بی سر و ته... سازندگان این فیلم انگار تمام تلاششان را بکار بستند تا از هیچ یک از ظرفیت های موجود استفاده نبرند.
ااا. باید انصاف داد، فیلم برای گروه سنی زیر پانزده سال حتما جذاب خواهد بود. جلوه های ویژه سرگرم کننده است . خطابه ها مناسبند: مثلا بن استیلر در قسمتی با پنج دقیقه موعظه چنگیزخان را به گریه وامیدارد!! آنهم در حالی که چنگیز حتی انگلیسی نمیداند! و صحنه ها باب دندانند: در یک سکانس دو دقیقه ای استیلر و یک میمون، متناوب و نوبتی به یکدیگر سیلی میزنند!!ا به عبارت دیگر بایک فیلم خوب کودکان طرفیم
اااا. در مورد بازی ها، حضور رابین ویلیامز کاملا اضافی ست! لوک ویلسون چیزی برای گفتن ندارد و بن استیلر شایسته تمشک طلائی ست. باید پذیرفت که نقش های نامناسب و داستان درهم و برهم جایی برای تلاش این ستارگان نگذاشته و اندک فرصت های محدود برای هنرنمایی آنقدر بی ربط اند که گویا به تماشای فیلم دیگری از این هنرپیشه نشستید. جا دارد به هنرنمایی میکی رونی هم اشاره کرد و اینکه موزه! جای بسیار مناسبی برای این ستاره کهن سال -خیلی کهن سال- و همچنان جذاب است
من به این فیلم صرفا به خاطر جلوه های بصری قابل توجه 3.6 از 10 میدم

Babel 0.0

بابل

ا. آیا میتوانید بزرگترین گناه ممکن، حاصل سوءاستفاده از هنرسینما را تصور کنید؟ گناهی که متاع بسیاری از کارگردانان شهیر کشورمان نیزهست! -واگر امثال کیارستمی و مخملباف در عین خامدستی و عدم احاطه به ابزار سینما چنین نامهای بزرگی هستند، نیست مگر دستاویز قرار دادن همین پاشنه آشیل- و در "بابل" به حد اعلا مورد بهره برداری قرار گرفته. گناه مورد اشاره چیزی نیست مگر "سوء" استفاده از مضمون "رنج همنوعان" و استفاده ناثواب آن با هدف تحریک حس انسان دوستی و همذات پنداری در تماشاگر و وسیله قرار دادن آن برای تلقین تصور کاذب تماشای اثری تاثیرگذار و محکم. فیلمی که راجع به آن صحبت میکنیم، مولود ذهن بیمار افرادی ست که بی شک کوشیده اند! سوزناک ترین وقایع ممکن را بر سر بی گناه ترین افراد ممکن در چهارگوشه زمین نازل کنند. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در این فیلم دست به دست یکدیگر دادند تا به الکن ترین صورت، "بنی آدم اعضای یکدیگرند" را با گلوهای پاره و سازهای ناکوک نعره بزنند و احیانا قطره اشکی هم در بیاورند!؟ و هیهات که تهی مغزان در سراسر جهان گوئی از تماشای پلشتی زیر ذره بین لذت برده و انگار اصلا جشنواره ها را برای همین ساختند!!؟ انگار اصلا فلسفه وجودی تهی دستان و درماندگان همین است: تعیین جایزه بگیران جشنواره های کذا و کذا - جدا امیدوارم این آشغال، بهترین فیلم اسکار امسال نباشد، گو اینکه اسکار نیست، مگر سال به سال دریغ از پارسال-
اا. فرمول "بابل"، نیز، یکی از دستمالی شده ترین روتین های سال های اخیر است. تب ساخت فیلم راجع به افرادی که ابتدا به ظاهر با یکدیگر ارتباطی ندارند، اما جریان تکان دهنده داستان خلاف آن را ثابت میکند از "ترافیک/قاچاق" آغاز شد، -که خود از سریالی تحت عنوان سوداگران مرگ به عاریت گرفته شده بود- بعد از آن هر از چندگاهی شاهد ساخته شدن یکی از نمونه های این رویکرد نه چندان مبتکرانه بودیم. آخرین نمونه ظاهرا موفق چنین نگاهی فیلم "کرش/تصادف" بود و حالا بابل، تکرار، تکرار، تکرار: تا زمانی که بفروشه!!! این قانون هالیوود است، پس باید منتظر نمونه های جدیدتر بابل بود!!!
ااا. از معدود نکات مثبت "بابل" میتوان به رویکرد متفاوت داستان نسبت به مقوله داغ تروریزم و از قضا شنا کردن برخلاف جریان اشاره نمود، که خود مزیت کم یابی برای یک فیلم امریکایی در سال دوهزاروشش محسوب میشود
اااا. من به این فیلم برای نگاه حیوانی به مقوله انسانیت و تلاش برای ساختن سوزناک ترین تراژدی های ممکن از رنج و درماندگی بشر، صفر از ده داده و قویا معتقدم سازندگان چنین محصولاتی، احساسات تماشاگران را صرفا برای مخفی کردن دست های خالی از ذوق، هنر و انسانیتشان مورد سوء استفاده قرار میدهند

ComingSoon #1

Breach
(Chris Cooper, Ryan Phillippe)
اریک اونیل، بتازگی ترفیع گرفته و به عنوان دستیار رابرت هنسن -کریس کوپر-، یکی از ماموران مجرب اف.بی.آی در ساختمان مرکزی سازمان مشغول کار میشود. سپس درمیابد که ماموریت اصلیش روکردن دست هنسن و بدست آوردن مدارک کافی، دال بر فروش اطلاعات محرمانه از سوی وی به سازمان کا.گ.ب است
به نظرم میشه انتظار فیلم بدردبخوری داشت. کریس کوپر همیشه در انتخاب نقش هاش دقت ویژه ای داشته


---------------------------------------------------------
Ghost Rider
(Nicolas Cage, Eva Mendes)
جانی بلیز -نیکلاس کیج-، که یک موتورسوار بدلکار است، روحش را برای نجات جان دوست دخترش-اوا مندز- به شیطان می فروشد. در حالی که از عواقب کارش بی خبر است
یکی دیگه از کمیک های مارول که به فیلم دراومده. تریلر فیلم جالب به نظر میاد، اما تبدیل کمیک به فیلم همیشه بگیر نگیر داشته... باید دید چه آشی برامون پختن!؟


---------------------------------------------------------
The Astronaut Farmer
(Billy Bob Thornton)
بیلی که از کودکی آرزوی فضانورد شدن را در سر میپرورانده، رویایش را در بزرگسالی با پیوستن به ارتش دنبال کرده و نهایتا به عنوان یک نیروی ایده آل به ناسا ملحق میشود. وی در ادامه برای نجات خانواده اش مجبور به ترک ناسا میگردد. اما حتی این موضوع هم نمی تواند باعث توقف تلاش وی برای رسیدن به آرزویش شود!!ا
اونچه از شواهد برمیاد با فیلم مهمی روبرو نیستیم. تا حالا شنیدید: چون قافیه تنگ آید، شاعر به جفنگ آید؟ بنظرم از اون موقعیت ها باشه!!ا

---------------------------------------------------------
Black Snake Moan
(Samuel L. Jackson, Christina Ricci)
ساموئل ال جکسون، گیتارزن تک افتاده ایست که همسرش او را ترک کرده. وی تمام تلاشش را بکار میبنند تا روح دختری معتاد به سکس -کریستینا ریچی- را -به روش خودش- نجات دهد
اعتیاد به سکس از مقولاتیه که اخیرا مورد توجه دنیا- والبته هالیوود- قرار گرفته. فیلم چندان عمیق به نظر نمیرسه، اما همچین داستانی بعلاوه ساموئل جکسون حتما میتونه ارزش یکبار دیدن رو داشته باشه


------------------------------------------------------
Amazing Grace
(Ioan Gruffudd, Albert Finney)
فیلم داستان واقعی ویلیام ویلبرفورس، عضو عالی پارلمان بریتانیای قرن هیجدهم، و تلاش های وی برای توقف تجارت برده را به تصویر خواهد کشید. جائیکه وی برای نیل به هدفش با قدرتمند ترین مردان آن روزگار پنجه در پنجه انداخت
اگرچه نمیشه شباهت این فیلم با آمیستاد رو ندیده گرفت، ولی به نظرم با داستان متفاوت و محکمی روبروئیم که هیچ ربطی به آمیستاد نداره. باید منتظر شد و دید

Scoop 8.0

اسکوپ

ا. جو استرامبل، خبرنگاری که همه او را به ماجراجویی هایش برای کشف حقایق میشناسند، پس از مرگ!، پی به هویت یک قاتل زنجیره ای میبرد. وی با برقراری ارتباط با دنیای زندگان و درمیان گذاشتن ماجرا با یک خبرنگار آماتور (اسکارلت جوهانسون)، تمام تلاش خویش را برای پرده برداشتن از چهره قاتل بکار میبندد. داستان فیلم، حکایتگر تلاش خبرنگار آماتور و یک تردست دست و پا چلفتی (وودی آلن)، برای رو کردن دست قاتلی ست که انگار انقدرها هم قاتل نیست!؟
اا. فیلم تقریبا هیچ ادعایی نداشته و به ساده ترین و بی ادعا ترین شکل ممکن برگزار میشه. بازی ها همونطور هستند که باید، و نکته جالب اینکه: بازی ظریف و زیبای وودی آلن اونقدر میخکوب کننده است که تمام تلاش هنرپیشه های جوان و جذاب فیلم رو نه کمرنگ که محو میکنه. داستان فیلم جذاب و کاملا غیر قابل پیش بینی بوده و چرخش های داستانی خیلی خوب از کار دراومدند... در مورد نقاط ضعف فیلم، میشه گفت: اولا، این یکی از فیلم های وودی آلنه!! و دوما، فیلم برخلاف محصولات امروزی فاقد ضرباهنگ آنچنانی بوده -مطمئنم این به نظر خیلی ها مثبته- و در اون از فراز و نشیب های تند خبری نیست... ضمنا فصل پایانی فیلم، به دلایل نامعلومی یه قدری آبکی از کار دراومده که کلی جای تعجب داره!!
ااا. اینبار تهیه کننده شبکه معظم بی.بی.سی بریتانیاست، از همین رو وودی جان مجبور شده فیلم رو بجای نیویورک در لندن بسازه،. و حد اقل ده بار در طول فیلم این موضوع رو تو سر تماشاگر میزنه.... وودی آلن از نوابغ عصر ماست... هوشمندی، سر راستی و تلخی -به نظر من- عناصر ثابت فیلم های بیشماری هستند که ایشون تا بحال کارگردانی و در اونها بازی کردند. گرچه بعد از سه هزار تا فیلم، هنوزم کارهاش رنگ و بوی محصولات آماتوری میدند!! -بقول خودش در همین فیلم: انگار بچه ایه که نمیخواد بزرگ شه-
اااا. من به این فیلم 8.0 از 10 میدم و تماشای اون رو به همه اقشار جامعه ! توصیه میکنم

Wicker Man 0.0

مرد حصیری

الف. بعله!! درست ملاحظه فرمودید: "صفر" از ده!!آنهم با ارفاق
ملقمه ای از چند موضوع بی ربط، و یک اجتماع احمقانه و قرون وسطائی از خانمهایی که به دادخواهی حقوق از دست رفته زنان حکومتی زن سالار و طبیعت مدار تشکیل دادند!! -جای تهمینه میلانی خالی!!- که در این میان، مردان تنها اسباب تولید مثل اند!!
این حکومت که از باب تبرک محصول و چرندیاتی از این دست هر از گاهی آدمیزاد قربانی میکند!! از قضا با جناب "نیکلاس کیج" در افتاده و فیلم داستان این رویاروییست
ب. فیلم کاملا سرکاری بوده و داستان ابلهانه آن تنها محملی ست برای کش دادن فیلم و سورپرایز کردن تماشاگر بدبخت که منتظره اتفاق شگفت انگیزی ست، بنابراین تماشای این فیلم را به هیچ بنی بشری توصیه نمیکنم.
ج. متاسفانه انگار تا تساوی زن و مرد راه درازی در پیش داریم!! نه فقط در ایران- اینجا راه دراز تری در پیش داریم!!!- و جالب اینکه اینبار مردها مانع تحقق این آرمان نیستند!، بلکه، دسته اول: خانم هایی که از مزایای عدم تساوی استفاده فراوانی میبرند و اصولا ترجیح میدهند جنس ظریف و لطیف باقی مانده و خون شاهزادگان و اسب های سپیدشان را بمکند!! و دسته دوم: یا همان فمینیست های محترم که عملا بدنبال برتری جنس و نه تساوی هستند(فنرهایی که سالها زیر بار مردسالاری فشرده، و از شانس ما حالا رها شدند) موانع اصلی عدم نیل به این هدف مقدس اند.