License to Wed 4.0

جواز ازدواج

الف. سیدی با یک شرط پیشنهاد ازدواج دوست پسرش را میپذیرد، و آن شرکت در برنامه مشاوره پیش از ازدواج کشیش کلیسای منطقه، پدر فرانک است. بن بدون اطلاع از آشی که پدر فرانک برایش پخته، شرط مزبور را با اکراه پذیرفته و وارد آزمون های دیوانه وار وی میشود...
ب. پیش تر راجع به رابین ویلیامز گفته بودم: "یا فوق العاده خنده دار و یا بیش از تصور غم انگیز است"، حال آنکه رابین ویلیامز "جواز ازدواج" هیچ کدام از اینها نیست. بی روح، نه چندان خنده دار --به استثنای چند مورد مختصر-- فاقد انرژی و خیلی خیلی معمولی، صفاتی هستند که میتوان بازی حضرتش را بوسیله شان توصیف کرد. به عبارت دیگر اگر قصد دارید گل روی رابین ویلیامز به تماشای فیلم بنشینید، اکیدا پیشنهاد میکنم وقت گران مایه را هدر نکرده و در عوض یکی از فیلم های خنده دار قدیمی اش را دوباره ببینید!
ج. جواز ازدواج، روایت داستانی عوضی، کشکی، ناکوک، باور ناپذیر و از همه مهمتر احمقانه است، که بر خلاف آنچه باید نه میخنداند و نه چیزی برای گفتن دارد؛ نود درصد فیلم شاهد خراب کاری و مسخره بازی های پدر فرانک هستیم و پنج دقیقه باقیمانده، دختر و پسر فیلم --متحول و متنبه-- با عجله و ظرف سی چهل ثانیه! تمام پیام های اخلاقی ممکن در حوزه ازدواج را در آغوش یکدیگر زمزمه میکنند:
پسر: من متاسفم، خاک تو سر بی شعورم کنن!
دختر: من بیشتر متاسفم، رفتارم مثل احمقا بود
پسر: خیلی چیزا بود که میخواستم بهت بگم، موضوع اینجا بود که نمیدونستم چطوری بهت بگم! واسه همین چیزی نگفتم!!
دختر: منم همینطور، منم خیلی چیزا میخواستم بهت بگم، اصلا فدای سرت
پسر: میدونم وقتی پای خونوادت وسطه من مثل گاوا رفتار میکنم!
دختر: نه مهم نیست، درسته که هیچ وقت رفتارت درست و حسابی نداری، ولی مهم اینه که همیشه بیشترین سعیت رو میکنی!!؟
پسر: میدونم آدم قابل اتکایی نیستم ولی...
دختر: اصلا مهم نیست، هر اتفاقی بیفته من آخرش به تو تکیه میکنم!!
...
--احتمالا تا بحال شروع به جویدن صندلیتان کردید بنابراین ادامه نمیدهم--
د. اگر علاقمند جویدن صندلی هستید تماشای این فیلم به شما توصیه میشود.
همچنین، اگر شوخی شوخی متوجه شدید که ازدواج کرده اید! و اگر سر کوچکترین موضوعی با همسرتان --زن یا شوهر-- مثل سگ و گربه به هم میپرید! تماشای این فیلم را بصورت آموزشی به شما توصیه میکنم.

Ratatouille 9.0

راتاتوئی

الف. رمی، موش صحرائی ست که بر خلاف همنوعانش، میلی به زباله خواری نداشته و تحت تاثیر گستو --سر آشپز رستوران پنج ستاره ای در پاریس-- به آشپزی علاقمند شده و شگفتی میآفریند...
ب. سابقا هنگام تماشای آثاری که به لحاظ جلوه های بصری حرفی برای زدن داشتند؛ ابتدا دهانمان چند لحظه ای باز میماند، و سپس رو به هم نموده و یکدیگر را به صحنه مزبور توجه میدادیم که: "دیدی!!؟" --یا چیزی شبیه به این-- و خلاصه دستجمعی کف میکردیم!. این رویکرد همواره موقع دیدن شاهکارهای پیکسار --از داستان اسباب بازی گرفته تا آثار موخرش از جمله شگفت انگیزها، یافتن نیمو و...-- عود کرده و باعث میشد دقایقی از فیلم فارغ شده و مثلا لب به تحسین طبیعی بودن آب! یا واقعی نمودن حرکات و شخصیت ها بگشائیم...
...و اما، مرض اینکه؛ اگر شما نیز جزو افراد بالا هستید، پیشنهاد میکنم از خیر تماشای راتاتوئی بگذرید!، در غیر اینصورت یک ساعت و نیم کف کردن بی امان انتظارتان را خواهد کشید، چه بسا دندان هایتان از شدت شگفتی بریزد، یا حتی دچار ریزش مو و سکته مزمن شوید... خلاصه از ما گفتن!
تبصره آنکه، میتوانید اثرات مزبور را با تماشای نسخه پرده ای، آنهم در یک تلویزیون درب و داغان یا احیانا اسکرین نه چندان واضح لپ تاپ همایونی تا حد قابل ملاحظه ای کاهش دهید.
ج. احتمالا از عرایض بالا --و البته امتیاز نه از ده-- متوجه شدید که با فیلم زیبا و دیدنی طرف هستیم.
البته باید انصاف داد که زیبائی فیلم محدود به جلوه های بصری فوق العاده اش نبوده، و به لحاظ سینمایی نیز حرف های زیادی برای گفتن دارد.
خلاصه باید به آقای براد برد --که داستان اسباب بازی و شگفت انگیزها نیز دست پخت ایشان بوده-- دست مریزاد گفت.
د. ...و اما "دال"؛ نه راتاتوئی و نه هیچ دستاورد شایان ملاحظه ای بدون زحمت و کوشش و کذا و کذا "به دست" نیامده و نخواهد آمد؛ --بد نیست بدانید برای خلق تصویر آشپز خیس در این فیلم، مدت ها بر روی سیاهی لشکرهای واقعی خیس با لباس آشپزی تحقیق کرده اند!، یا مثلا برای به تصویر کشیدن بهترین تصویر ازمواد غذائی در ظروف، تحقیقات گسترده ای بر روی پانزده ماده اولیه،انجام شده که در این فیلم میتوانید شاهد نتیجه اش باشید. نمونه دیگر آنکه طراحی موش ها زیر نظر زیست شناسان متخصص انجام گرفته و...-- در قسمتی از گیتی پای به هستی گذاشتیم که هنر تنها نزد ماست و کائنات قسمتی از نگین انگشتریمان. پنج، شش، یا اصلا خدا میداند چند هزار سال فرهنگ و تمدن داریم که کرارا به سر این و آن میزنیم و بخاطرش قیافه میگیریم و "البته" همه چیز حق مسلم ماست؛
سخن کوتاه آنکه؛
در این جهل مرکب ابدالدهر بمانیم اگر دور نریزیم اگر کور بمانیم
خلاصه --مجددا و این بار موکدا-- از ما گفتن

پینوشت:
طبع شعر هم داشتم و نمیدانستم! (بقول دبیر شیمی منفور و عوضی دوران دبیرستان که دائما درحال چرند صادر کردن از خود بود: شعر از خودم)

The Walker

واکر
--کنایه از شغلی که سگ های دیگران را برای قدم زدن بیرون میبرند--

الف. پدر پدربزرگش با مزارع پنبه ثروتمند شده بود. پدر بزرگش با استفاده از صنعت دخانیات امپراطوریش را ساخته بود. و پدرش، ...پدرش سناتور محترمی بود که سایه اش حتی پس از مرگ، رهایش نمیکرد.
کار پیج سوم اما، به زعم سایرین وارث خوبی برای تاج و تخت اجدادش نبود. او در آستانه پنجاه سالگی هیچ کار و کسب معلومی نداشت، و این طور که میگفتند به انحرافات جنسی مبتلا بود.
او یک "واکر" بود؛ یعنی مردی که به استخدام بانوان میانسال --آنچه خودشان فکر میکردند هستند!-- ثروتمند در میاید، تا با آنها در انظار عمومی ظاهر شده و علاوه بر این هم صحبت و درکنارشان باشد. کاری که انجامش آنقدرها هم --برخلاف ظاهرش-- ساده نیست، بخصوص وقتی پای قتلی در میان است، و او قربانی مناسبات پیچیده سیاستمداران واشنگتن...
ب. آخرین فیلم پل شریدر کبیر در نوع خود شاهکاریست که فرسنگ ها با آثار غالب سینمای امروز امریکا فاصله دارد. وی که بیشتر به خاطر فیلم نامه های گران سنگ و کوه پیکرش --نظیر: آخرین وسوسه های مسیح، گاو خشمگین، و راننده تاکسی، که هرسه توسط مارتین اسکورسیزی به فیلم درآمده اند-- مشهور است، این بار علاوه بر نگارش فیلم نامه متین و قابل قبول واکر، ردای کارگردانی را نیز بر تن کرده و انصافا از عهده وظایف محوله سربلند بیرون می آید.
فیلم اگرچه عنوان شاهکار را بدوش نخواهد کشید، لیکن برگ قابل قبول و روشنی ست در کارنامه قطور و سنگین جناب شریدر --که بنده ترجیح میدهم "شردر" صدایش کنم!--
ج. نخستین و شاید مهمترین مولفه "واکر"، آرامش، و دوری جستن مثال زدنی کارگردان از ایجاد تنش و ضرباهنگ در فیلم است. موضوعی که ابتدا قدری غریب مینماید، ولی با پیشرفت و قوام یافتن معادلات داستان تبدیل به نقطه قوت اثر گردیده است.
از این گذشته، بازی ها بی نقص اند. وودی هارلسون در نقشی متفاوت --بسیار متفاوت!-- جا افتاده و شخصیتی را جان میبخشد که آرام است و مودب و درون گرا و لطیف و...! به عبارتی "هر آنچه او واقعا نیست"! ...و سربلند بیرون می آید.
د. همه اینها را گفتم که بر موضع بی طرف ام پاکوفته باشم؛ لیکن اگر از من میپرسید، پاسخ ام "خب که چه!؟" خواهد بود. چه بسا در ادامه تصریح کنم: اصلا برای چه فیلم میسازید؟ که حرف های تکراری و بدیهی را تکرار کنید؟؛ سناتورها، لابییست ها، و سیاستمداران واشنگتن دنیای غامض و تاریک و بی رحمی دارند؟؛ که نگاهی داشته باشیم به زندگی یک واکر خسته و در عین حال اسیر معادلات مزبور؟ ...که... چه؟
به عبارت دیگر معتقدم، فیلم به زیبائی تماشاگر را دور حلقه خالی و پوچی از داستانی خنثی و بی رنگ و بو و خاصیت گردانده و سر نقطه شروع تمام میشود!
ه. در مجموع اگر از آثار احمقانه سینمای امروز خسته شده اید، واکر اثر محکمی ست، لیکن بیاد داشته باشید؛ اثر محکمی شالوده بر آب!

پینوشت:
فیلم قرار است هفتم دسامبر سال جاری اکران شود! --یعنی دو ماه دیگر-- و خدا میداند چطور نسخه با کیفیتی از آن به دست حقیر رسیده --درحالیکه هنوز حتی پوستر فیلم منتشر نشده است--؛ طبق معمول محبت نموده و پیدا کنید پرتغال فروش را...!

I Now Pronounce You Chuck & Larry 5.0

حالا شما را چاک و لری --بر وزن زن و شوهر-- اعلام میکنم

الف. لری ولنتاین، پس از مرگ همسرش در هم شکسته، و به تنها چیزی که در دنیا فکر نمیکند؛ استفاده از مهلت دوازده ماهه انتقال بیمه عمر، به نفع فرزندانش است. او برای انجام وظیفه --بعنوان آتش نشان-- هر روز با خطرات متعددی روبروست و فکر سرنوشت فرزندان خردسال، در صورت آسیب دیدنش او را رها نمیکند. پس از پیگیریهای فراوان مشخص میشود که تنها یک راه برای انتقال بیمه عمر وجود دارد: ازدواج و انتقال به همسر!.
لری که در شرایط زندگی با زن دیگری نیست، و از طرفی به فرض بودن هم نمیتواند به طرف احتمالی برای نگهداری از فرزندانش اعتماد کند، از همه جا مستاصل میشود. تا اینکه از تصویب قانونی به نفع همجنس گرایان، مبنی بر امکان مذکر بودن همسر! برای مناسبات قانونی --از جمله بیمه-- مطلع میشود.
لری از چاک، نزدیک ترین دوستش --که به تازگی جانش را هم نجات داده-- میخواهد که تنها روی کاغذ با وی ازدواج کرده! و بیمه عمر را به نفع خودش قبول کند. لیکن ازدواج روی کاغذ تازه شروع ماجراست؛ وقتی آقایان از قوانین مبنی بر مجازات سنگین سوء استفاده کنندگان از حقوق همجنس خواهان خبردار میشوند. پیگیریهای قانونی بر علیه این دو باعث میشود ناچار شوند تمام شئونات زندگیشان را همجنس خواهانه! کنند و...
ب. اول از همه آنکه، اگر در ایالات متحده زندگی نمیکنید --به عبارت دیگر اگر مناسبات حقوقی و کاستی های حقوق شهروندی در ایالات متحده برایتان مهم نیست-- و اگر جزو حامیان همجنس خواهی نیستید: دست کم نیمی از فیلم به نظرتان مهمل و کاملا اضافه خواهد آمد. نیمه ای که پر است از شعار و سخنرانی در باب اجتماع اقلیتی از آقایون که به همه خانم ها به چشم خواهری نگاه میکنند! این نیمه اگرچه با توجه به مناسبات امریکا لازم بوده --اولا به دلیل پرهیز از متهم شدن به ضدیت با آزادی های مزبور، که میتوانسته فیلم را نابود سازد و دوما بخاطر مباحث بازاریابی و ارزش بازار جماعت مورد اشاره که تماشاگران بالقوه فیلم محسوب میشدند--، لیکن باعث شده تماشای فیلم، مانند این باشد که: به ازای هر دو دقیقه که برایتان جک تعریف کنند، دو دقیقه هم فلکتان کنند!
ج. و اما نیمه باقی مانده، اگرچه گاهگاه از فرط خنده شما را به حال اغما فرو خواهد برد، لیکن در مجموع حرفی برای گفتن نداشته و چیزی نیست مگر تعداد زیادی شوخی های تکراری در کنار چند شوخی ناب!
د. شخصا تماشای فیلم را توصیه نمیکنم، مگر اینکه از طرفداران همیشگی خل بازی های آدام سندلر باشید، و یا اینکه... --میتوانید در بین موارد بالا، دوباره نگاهی به لیست مخاطبان بیندازید--

پینوشت:
متاسفانه علیرغم تلاش های زیاد نتوانستم از خیر گفتن این یک جمله بگذرم: "تمام فیلم یک طرف، آن یکی دو دقیقه جسیکا بیل، آن طرف دیگر"!! --آنهایی که فیلم را دیده اند به آنهائی که فیلم را ندیده اند بگویند!--

The Phantom of the Opera 8.0

شبح اپرا

الف. نابغه کریه المنظری که سال هاست در خماخم دالان های مخفی اپرای پاریس زندگی میکند، گرفتار عشق مریدش کریستین، دخترک آوازه خوانی میشود که خود دل در گرو جوان زیباروی دیگری دارد...
ب. فیلمی که درباره اش صحبت میکنیم، ششمین پیایند سینمایی این موزیکال افسانه ایست. و باید اعتراف کرد که نسبت به نسخ مقدم آن از هزار و نهصد و بیست و پنج به این سو، دستخوش تغییرات فراوانی شده است؛ اول آنکه شبح این اپرا برخلاف اسلافش چندان هم کریه المنظر نیست، و در حالیکه اشباح قبلی موجوداتی زشت با صورت معوج، چشمان بی فروغ و لب های از هم دریده بودند، این یکی جوان تنومند و خوش پوشی ست که بیننده را بیشتر به یاد بت من می اندازد. --در باب خوش تیپ بودن جناب شبح، کافی ست نگاهی به نطق های قرائش با لنگ و شنل! در سیصد بیاندازید--. دیگر آنکه شخصیت رائول، برخلاف آنچه میبایست، از صلابت لازم برخوردار نیست، طوری که اگر هر خانم جوانی را جای کریستین بگذارند؛ شبح را به او ترجیح خواهد داد!
...اما
ج. استیل و شکوه بصری فیلم در کنار موسیقی تکان دهنده و بازی های قابل قبول، از این فیلم، اثری دیدنی ساخته، که تجربه تماشایش برای تمام علاقمندان ژانر موزیکال لذت بخش خواهد بود.
بماند که نگارنده با وقفه ای سه ساله موفق به تماشای فیلم شده و قالب علاقمندان مورد اشاره احتمالا تا بحال آن را دیده اند!