Goldfinger
الف. باند مامور میشود تا از کار "گلدفینگر"، تاجر متمول و بظاهر سربراه طلا سر در بیاورد. مقامات بانک مرکزی، وی را عامل قاچاق طلا از کشور و برهم زدن معادلات اقتصادی میدانند، اما او زرنگ تر از آنست که مدرکی از خود بجا بگذارد. تحقیقات دوصفرهفت برای گرفتار کردن گلدفینگر با اتفاقات ناخوشایندی آغاز شده و منتهی به کشف راز بزرگتری میشود: دنیا دوباره در خطر است و تنها یک نفر از عهده نجاتش برخواهد آمد...!
ب. برگردان هفتمین و طولانی ترین کتاب ایان فلمینگ "پول دار ترین مرد دنیا" که پنج سال قبل منتشر شده بود. فلمینگ این بار هم هنگام فیلمبرداری از استودیوی پاین وود لندن بازدید نمود، اما هرگز موفق به تماشای آن نشد: وی یک ماه قبل از اکران فیلم دار فانی را وداع گفت.
تهیه کنندگان به مدد موفقیت هایی که از فیلم های قبلی نصیبشان شده بود بودجه کلانی برای "گلدفینگر" در نظر گرفتند. این مبلغ --که البته ظرف دو هفته نخست نمایش فیلم جبران شد-- صرف بازسازی نمای داخلی دژ ناکس --خزانه مرکزی ایالات متحده و محل نگهداری ذخیره طلای ملی--، فیلمبرداری نمایش های هوائی، و از همه مهمتر خرید اتومبیل برای دو صفر هفت شد: بعد از اینکه تیر تهیه کنندگان برای جلب موافقت شرکت جگوار --برای در اختیار گذاشتن اتومبیل باند-- به سنگ خورد، دست به دامن آستون مارتین شدند، اما حتی آنها هم حاضر به دادن اتومبیل مجانی نشدند! این بود که حساب و کتاب کردند و با پول یک "جگوار" دو دستگاه "آستون مارتین" مدل سال خریدند. این اولین و آخرین باری بود که تهیه کنندگان برای اتومبیل جیمز باند پول پرداخت کردند!
> شون کانری این بار هم لباس دوصفر هفت را به تن کرد، گرچه بخاطر همزمان شدن فیلمبرداری "گلدفینگر" با "مارنی" آلفرد هیچکاک، نمیتوانست به امریکا سفر کند، بنابراین ترتیبی اتخاذ کردند که صحنه های حضور وی به هر ترتیبی شده در انگلیس فیلمبرداری شود!
> برای نقش گلدفینگر ابتدا "اورسن ولز" را در نظر گرفته بودند! اما نهایتا به این نتیجه رسیدند که او برای این نقش خیلی گران است. پس به "گرت فروب" رضایت دادند --البته فروب انقدر سر مبلغ قرارداد چانه زد که آنها را تقریبا پشیمان کرد!--، مشکل نخست این بود که فروب آلمانی بود و نمیتوانست بخوبی انگلیسی صحبت کند!، بنابراین مجبور شدند صدایش را دوبله کنند --وی بجز چند عبارت کوتاه، فقط در فیلم لب میزند--، مشکل دوم --که خیلی بزرگتر از اولی بود-- کمی بعد معلوم شد: گویا فروب در زمان جنگ جهانی عضو حزب نازی بوده و احیانا مرتکب جنایات جنگی هم شده بود. این موضوع سر و صدای زیادی به پا کرده و باعث شد نمایش فیلم در "اسرائیل" ممنوع شود...! اما سروصداها به زودی خوابید و اثر چندانی روی فروش فیلم نگذاشت.
> ترنس یانگ این بار هم بعنوان کارگردان انتخاب، و حتی کار بر روی پروژه را آغاز کرد، اما بعد از اینکه نتوانست سر قیمت با تهیه کنندگان به توافق برسد کار را به گای همیلتون سپرد و با جیمز باند خداحافظی نمود.
ج. گلدفینگر به فاصله کمی در اروپا و امریکا اکران شد --فیلم های قبلی با فاصله بیش از یک سال به امریکا رسیده بودند-- و خیلی ها از جمله استیون اسپیلبرگ را تحت تاثیر قرار داد. وی بیست سال بعد، جیمزباند خودش را خلق کرد و اسمش را "ایندیانا جونز" گذاشت! اسپیلبرگ که بعدها به این موضوع اعتراف کرد، در واپسین پیایند مجموعه اش "ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی"، ارادتش را بصورت یکی از زیباترین شوخی های تاریخ سینما جاودانه کرد: اوایل فیلم فقط دستش را میبینیم و صدایش را میشنویم، اما بالاخره پرده ها کنار میروند: پدر ایندیاناجونز کسی نیست جز: جیمزباند!!! --شون کانری سی سال پس از گلدفینگر نقش پدر ایندیاناجونز را در فیلم برعهده گرفت!--... زیباتر آنکه جیمزباند بزودی در نقش پدر ایندیاناجونز باز خواهد گشت: همه چیز برای ساخت ایندیانا جونز بعدی آماده است، و همه منتظر! و من بیش از همه!!
د. فیلمنامه سوراخ های زیادی دارد و به منطق داستان اشکالاتی وارد است. لیکن گرمای حضور شون کانری، اسباب بازی های مدرن آن روزگار و ماجراجوئیهای جذاب دوصفر هفت شما را ناامید نخواهد کرد. این فیلم ضمنا ازنظر تکنولوژیک هم یک رکورد به ثبت میرساند، چراکه برای نخستین بار "اشعه لیزر" را روی پرده نقره ای نشان میدهد!
گذشته از این ها، نمیتوان از گلدفینگر گفت و اشاره ای به دیالوگ های محشر آن نکرد:
گلدفینگر، دست و پای باند را به تختی بسته که اشعه لیزر در حال نصف کردن آن است! و با خونسردی آنجا را ترک میکند.
باند: --که ظاهرا کمی نگران شده-- انتظار داری به چیزی اعتراف کنم؟
گلدفینگر: نه آقای باند، انتظار دارم "بمیری"!!
باند: در اون صورت دوصفر هشت رو جایگزین من خواهند کرد...
گلدفینگر: اطمینان دارم که ایشون از شما موفق تر خواهند بود...!
در مورد جیمزباند همچنین بخوانید:
- دکتر نو
- از روسیه باعشق
ب. برگردان هفتمین و طولانی ترین کتاب ایان فلمینگ "پول دار ترین مرد دنیا" که پنج سال قبل منتشر شده بود. فلمینگ این بار هم هنگام فیلمبرداری از استودیوی پاین وود لندن بازدید نمود، اما هرگز موفق به تماشای آن نشد: وی یک ماه قبل از اکران فیلم دار فانی را وداع گفت.
تهیه کنندگان به مدد موفقیت هایی که از فیلم های قبلی نصیبشان شده بود بودجه کلانی برای "گلدفینگر" در نظر گرفتند. این مبلغ --که البته ظرف دو هفته نخست نمایش فیلم جبران شد-- صرف بازسازی نمای داخلی دژ ناکس --خزانه مرکزی ایالات متحده و محل نگهداری ذخیره طلای ملی--، فیلمبرداری نمایش های هوائی، و از همه مهمتر خرید اتومبیل برای دو صفر هفت شد: بعد از اینکه تیر تهیه کنندگان برای جلب موافقت شرکت جگوار --برای در اختیار گذاشتن اتومبیل باند-- به سنگ خورد، دست به دامن آستون مارتین شدند، اما حتی آنها هم حاضر به دادن اتومبیل مجانی نشدند! این بود که حساب و کتاب کردند و با پول یک "جگوار" دو دستگاه "آستون مارتین" مدل سال خریدند. این اولین و آخرین باری بود که تهیه کنندگان برای اتومبیل جیمز باند پول پرداخت کردند!
> شون کانری این بار هم لباس دوصفر هفت را به تن کرد، گرچه بخاطر همزمان شدن فیلمبرداری "گلدفینگر" با "مارنی" آلفرد هیچکاک، نمیتوانست به امریکا سفر کند، بنابراین ترتیبی اتخاذ کردند که صحنه های حضور وی به هر ترتیبی شده در انگلیس فیلمبرداری شود!
> برای نقش گلدفینگر ابتدا "اورسن ولز" را در نظر گرفته بودند! اما نهایتا به این نتیجه رسیدند که او برای این نقش خیلی گران است. پس به "گرت فروب" رضایت دادند --البته فروب انقدر سر مبلغ قرارداد چانه زد که آنها را تقریبا پشیمان کرد!--، مشکل نخست این بود که فروب آلمانی بود و نمیتوانست بخوبی انگلیسی صحبت کند!، بنابراین مجبور شدند صدایش را دوبله کنند --وی بجز چند عبارت کوتاه، فقط در فیلم لب میزند--، مشکل دوم --که خیلی بزرگتر از اولی بود-- کمی بعد معلوم شد: گویا فروب در زمان جنگ جهانی عضو حزب نازی بوده و احیانا مرتکب جنایات جنگی هم شده بود. این موضوع سر و صدای زیادی به پا کرده و باعث شد نمایش فیلم در "اسرائیل" ممنوع شود...! اما سروصداها به زودی خوابید و اثر چندانی روی فروش فیلم نگذاشت.
> ترنس یانگ این بار هم بعنوان کارگردان انتخاب، و حتی کار بر روی پروژه را آغاز کرد، اما بعد از اینکه نتوانست سر قیمت با تهیه کنندگان به توافق برسد کار را به گای همیلتون سپرد و با جیمز باند خداحافظی نمود.
ج. گلدفینگر به فاصله کمی در اروپا و امریکا اکران شد --فیلم های قبلی با فاصله بیش از یک سال به امریکا رسیده بودند-- و خیلی ها از جمله استیون اسپیلبرگ را تحت تاثیر قرار داد. وی بیست سال بعد، جیمزباند خودش را خلق کرد و اسمش را "ایندیانا جونز" گذاشت! اسپیلبرگ که بعدها به این موضوع اعتراف کرد، در واپسین پیایند مجموعه اش "ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی"، ارادتش را بصورت یکی از زیباترین شوخی های تاریخ سینما جاودانه کرد: اوایل فیلم فقط دستش را میبینیم و صدایش را میشنویم، اما بالاخره پرده ها کنار میروند: پدر ایندیاناجونز کسی نیست جز: جیمزباند!!! --شون کانری سی سال پس از گلدفینگر نقش پدر ایندیاناجونز را در فیلم برعهده گرفت!--... زیباتر آنکه جیمزباند بزودی در نقش پدر ایندیاناجونز باز خواهد گشت: همه چیز برای ساخت ایندیانا جونز بعدی آماده است، و همه منتظر! و من بیش از همه!!
د. فیلمنامه سوراخ های زیادی دارد و به منطق داستان اشکالاتی وارد است. لیکن گرمای حضور شون کانری، اسباب بازی های مدرن آن روزگار و ماجراجوئیهای جذاب دوصفر هفت شما را ناامید نخواهد کرد. این فیلم ضمنا ازنظر تکنولوژیک هم یک رکورد به ثبت میرساند، چراکه برای نخستین بار "اشعه لیزر" را روی پرده نقره ای نشان میدهد!
گذشته از این ها، نمیتوان از گلدفینگر گفت و اشاره ای به دیالوگ های محشر آن نکرد:
گلدفینگر، دست و پای باند را به تختی بسته که اشعه لیزر در حال نصف کردن آن است! و با خونسردی آنجا را ترک میکند.
باند: --که ظاهرا کمی نگران شده-- انتظار داری به چیزی اعتراف کنم؟
گلدفینگر: نه آقای باند، انتظار دارم "بمیری"!!
باند: در اون صورت دوصفر هشت رو جایگزین من خواهند کرد...
گلدفینگر: اطمینان دارم که ایشون از شما موفق تر خواهند بود...!
در مورد جیمزباند همچنین بخوانید:
- دکتر نو
- از روسیه باعشق