Alpha Dog 3.0

آلفا داگ

الف. جانی، یک فروشنده مواد مخدر است. خاستگاه او خانواده مرفهی بوده، و در نوزده سالگی، زندگی مستقلی دارد. جیک، که از دوستان و مشتریان اوست، قادر به پرداخت بدهی اش نیست. همین موضوع باعث اختلاف و درگیری بین این دو میشود، و هرکدام به نوعی در صدد انتقام گیری از دیگری برمیاید. این حوادث، مصادف با فرار بوچ، برادر پانزده ساله جیک از خانه میشود. جانی، به همراه عده ای از دوستانش، اتفاقی با بوچ برخورد کرده و به امید زهر چشم گرفتن از جیک، او را میدزدد. وی به زودی درمیابد کار احمقانه ای کرده و مجازات سنگینی در انتظارش خواهد بود، پس تلاش میکند به روش خودش موضوع را حل کند...!
ب. خداوند پیامبرانش را برای هدایت نوع بشر فرو فرستاد. موازی با تلاش های خداوند!، تمدن انسان نیز هر روز توسعه یافت. امروز، اگر بخواهید یک اتومبیل برانید، حتما باید صلاحیت و توانائی خود را برای کنترل و هدایت این وسیله، با دریافت گواهینامه ثابت کنید. یا حتی اگر بخواهید به پرورش گاو دست بزنید، لازم است با ارائه مدرک تحصیلی، یا احراز تجربه عملی، همینطور فراهم آوردن محل مناسب برای این کار اجازه آن را کسب کنید. این مثال ها را میتوان به اکثر قریب به اتفاق کارهائی که به نوعی با حقوق عمومی در ارتباط هستند تعمیم داد. از سوی دیگر اما، آیا میتوانید کاری مهمتر، خطیر تر و سرنوشت سازتر از خلق یک انسان تصور کنید؟ و جالب اینجا که نه خدا! و نه تمدن، هیچ یک تا بحال راه برد مناسبی برای مدیریت و کنترل این مهم پیدا نکردند!!. به عبارت دیگر، هیچ احمقی، حق ندارد بدون گواهینامه رانندگی کند، اما همه احمق ها حق دارند هرچقدر که میخواهند "انسان" تولید کنند!. البته باید توجه داشت، تولید مثل یکی از حقوق اولیه و اساسی هر انسانی ست، و حکومت ها نمیتوانند آن را از افراد سلب کنند. حتی، به تجربه ثابت شده، صرف در اختیار داشتن امکانات، قادر به شکل دهی افراد لزوما مفید برای اجتماع نخواهد بود، و دقیقا به همین دلیل عرض کردم خدا و تمدن باید فکری به حال این موضوع میکردند!! (متاسفانه خدا، چندهزارسال اخیر را به شعله ور ساختن آتش جنگ میان ادیان مختلف مشغول بوده!). آلفا داگ، اگر یک نکته برای گفتن داشته باشد -بدون اینکه روح کارگردان از این موضوع خبرداشته باشد البته- آن اینست: فارغ از اینکه چه کسی هستید و از چه موقعیت اجتماعی برخوردارید، صرف اینکه جهاز تناسلی شما سالم است، اینکه قدرت آفریدن دارید، دلیل خوبی برای زاد و ولد نیست!، اولا: تمام مشکلات جوامع کنونی ناشی از افرادیست که روزگاری بدست امثال شما شکل گرفتند! و بعد رها شدند، یا بدست افرادی تربیت شدند که عملا بضاعت آن را نداشتند. و ثانیا: هر انسان که پا بر کره خاکی بگذارد، مطالبات بحقی خواهد داشت، و وظیفه پاسخ گوئی به بخش عمده ای از آنها بر دوش شما خواهد بود! آیا واقعا حوصله و توان پاسخ گوئی به این مطالبات را دارید؟ (خانم های محترمی که دوست دارید یک ملوسک داشته باشید، که از تنهائی درتان بیاورد و مثل عروسک لباس تنش کنید و .... آقایان محترمی که در صدد اثبات مردانگیتان هستید، از نصیحت متنفرم، ولی روی سخنم باشماست)
ج. آلفا داگ بدون شک فیلم مزخرفی است. داستان دلخراشی که این روزها در صفحه حوادث هر روزنامه ای پیدا میشود، دستمایه فیلمی قرار گرفته که نه راجع به علل بروز و چرائی این حادثه، که یک شبه مستند درباره زندگی بی هدف، پوچ و ابلهانه مشتی لات آسمان جل است. طوری که تمام فیلم به دنبال کردن زندگی احمقانه این گروه عوضی میگذرد: آنها ماریجوانا دود میکنند، الکل مینوشند و در حالیکه یکدیگر را با الفاض رکیک نوازش میدهند، از سر و کول هم بالا میروند. والدین، عملا به فیلم تحمیل شده و هر نیم ساعت یکبار، برای موعظه در باب اهمیت و نقششان در شکل گیری شخصیت فرزندان، از آسمان برای یک و نیم تا دو دقیقه فرود میایند! و تازه حضور هنرپیشه های گردن کلفتی چون بروس ویلیس و شارون استون در قالب والدین، باعث شده همین یکی دو دقیقه ها هم وقف خودی نشان دادن این عزیزان شود. قالب مستندگونه فیلم هم ترفند به شدت نازل و نچسبی از آب درآمده، سازندگان به زور قصد دارند تماشاگر را شیرفهم کنند که به تماشای یک داستان واقعی نشسته و اتفاقا هرگز موفق نمیشوند. فیمنامه به شدت، تکرار میکنم: به شدت، ساده انگارانه، فاقد هرگونه منطق و رقیق نوشته شده!، در حالی که برادر جیک دزدیده شده، وی هرگز سری به خانه رفقائی که میداند نزدیکان جانی هستند نمیزند! از این گذشته شخصیت او، و همینطور پدر و مادرش از اواسط فیلم کاملا ناپدید میشوند!، این درحالیست که داستان روی پارتی های شبانه دار و دسته جانی و رابطه بوچ با خانم هایی که در این بزم ها حضور دارند متمرکز شده است!! یا مثلا، هیچ اثری از پلیس نیست و انگار اصلا اتفاقی نیفتاده، در حالیکه تنها چند ساعت پس از پیدا شدن جسد بوچ، پلیس محل همه را پیدا کرده و جملگی رفقا را دستگیر میکند!!... در مجموع، تماشای این اثر بی ارزش را به هیچ کس توصیه نمیکنم.
د. همه کسانی که بروس ویلیس را بخوبی میشناسند با دیدن او در این فیلم لبخند زدند! او تقریبا خود خودش است! -البته گذشته از کلاه گیس!-، به عبارت دیگر، رفتارش در مقابل دوربین آن خبرنگار کذائی، عینا همان برخوردی ست که در دنیای واقعی با عکاسان و خبرنگاران، -وقتی که گیرش میاندازند-، دارد.
شارون استون، حضور کم فروغ و به همان نسبت کم رنگی دارد. اگرچه بعد از شکست غریزه اصلی دو، رویاهای او برای تولد و درخشش دوباره نقش بر آب شد، ولی بنظر میرسد همچنان مترصد احیای کارنامه اش است. زهی خیال باطل...!!
جاستین تیمبرلیک، کم کم رزومه ای برای خود دست و پا کرده و از این به بعد، به عنوان یک هنرپیشه، و نه خواننده ای که فیلم هم بازی میکند، شناخته خواهد شد. بازی او در این فیلم، انصافا قابل قبول بود -البته در نقشی، احتمالا نزدیک به آنچه در زندگی واقعیش هست-.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------
همچنین، در باب گم کردن سوراخ دعا، بخوانید: چگونه یک فیلم تاثیرگذار بسازیم!
بروز رسانی: قسمت "ب" اصلاح شد.