Reno 911!: Miami 1.0

رینو 911! میامی

الف. در جریان یک حمله تروریستی! تمام پلیس های ایالت که در کنفرانس میامی شرکت کرده اند، آلوده به یک ویروس، و مجبور به قرنطینه میشوند. تنها گروه باقی مانده، اعضای کلانتری رینو هستند که دیر به کنفرانس رسیده و سالم مانده اند...! گروه خنگی که باید کنترل شهر را در دست گرفته و علاوه بر حفظ نظم و امنیت، راه چاره ای برای حل مشکل همکاران گرفتار شده در کنفرانس بردارند...
ب. نسخه سینمائی "رینو"، که در حقیقت چیزی نیست، جز یک قسمت دیگر از این سریال احمقانه روی پرده بزرگ! شوخی های بی ربط، داستانی به شدت سرهم بندی شده و ابلهانه --روی "به شدت" تاکید دارم--، شخصیت های اعصاب خرد کن و پیرنگ های جانبی مسخره و عذاب آور... فیلم تقریبا هیچ نکته مثبتی نداشته و علیرغم استفاده از همه جور شوخی ممکن، بسیار خسته کننده و ملال آور از کار درآمده است.
بخاطر داشته باشید، در صورتی که قصد تماشای آن را دارید، همراه داشتن انواع مسکن الزامی ست.

Find Me Guilty 8.5

منو محکوم کنید

الف. فیلمی بر اساس داستان واقعی طولانی ترین محاکمه مافیا در تاریخ قضائی ایالات متحده، که رسیدگی به پرونده بیست متهم آن بالغ بر ششصد روز به طول انجامید.
جو دینورشیو، که از اعضای خانواده و فروشنده مواد مخدر است، علیرغم پیشنهادهای سخاوتمندانه اف.بی.آی، حاضر نمیشود بر علیه دوستانش شهادت دهد. وی که قبل از محاکمه به سی سال زندان محکوم شده --به جرم پخش مواد مخدر-- و از عملکرد وکلای گران قیمت و بی مصرفش نا امید است، ترجیح میدهد دفاع از خودش را شخصا برعهده بگیرد. تلاش های جو برای دفاع از خود، احساسات هیات منصفه را بر می انگیزد، در حالیکه از یک سو، پدرخوانده، بد دهانی و صداقت او را تهدیدی بر روند دفاع خود دانسته و از سوی دیگر، دادستان ایالتی نگران همذات پنداری هیات منصفه و خارج شدن محاکمه از مسیر مورد نظر است و برای تحت فشار گذاشتن جو از هیچ کاری فروگذار نمیکند...
ب. درام های دادگاهی، همواره جزو محبوب ترین ژانرهای مورد علاقه من بودند و همین موضوع باعث شده حساسیت بخصوص و ریزبینی منحصر بفردی در مورد آنها داشته باشم. لیکن، آخرین فیلم سیدنی لومت، --که خود از چهل سال پیش تا بحال یکی از بزرگان این ژانر محسوب میشود-- جای هیچ اما و اگری باقی نگذاشته و بی شک اگر نه بهترین، که یکی از بهترین فیلم های ده سال گذشته در این حوزه است.
نخستین و جالب ترین نکته حائز اهمیت در فیلم --البته گذشته از بازی های درخشان و بیاد ماندنی-- در این است که برخلاف اکثر قریب به اتفاق همتایانش مترصد اثبات بیگناهی متهمین یا تعیین سویه مثبت و منفی داستان نیست. بلکه از ابتدا بروشنی ماهیت هر دو طرف را به رخ کشیده و به قیاس ساختار مافیائی با سیستم حکومتی و نقد پوسیدگی ساختار آن میپردازد. جالب تر آنکه نتیجه نهائی نشان از موجه تر بودن مافیا در مقابل سیستم بظاهر موفق و ساخت یافته حکومتی ست که داعیه برقراری نظم و امنیت را نیز دارد.
قدرت موجب فساد، و قدرت مطلق تنها موجب فساد مطلق خواهد بود
ب. سیدنی لومت بیش از هرچیز به بازی طلائی گرفتن از هنرپیشگان شهره است. و این دقیقا همان اتفاقی ست که در "منو محکوم کنید" افتاده:
خاطرم هست، نخستین باری که وین دیزل نقش اول فیلم اکشن/درامی --مرد از هم گسیخته-- را برعهده گرفته بود، غالب منتقدین وی را چنین توصیف کرده بودند: عالی و درخشان در اکشن، فلج در بیان و ابراز احساسات...!!
منو محکوم کنید اما، داستان دیگری است. وین دیزل که برای بازی در این فیلم، نزدیک به پانزده کیلو وزن اضافه کرده است، چنان بازی میخکوب کننده و درخشانی از خود ارائه داده که فرسنگ ها بیش از حد انتظارات بوده و یقینا باعث خواهد شد در آینده، کارهای بهتر و محکم تری از او ببینیم. بازی سایر هنرپیشه ها نیز مثال زدنی ست، و در صدر همه، قاضی حاضرجواب، منطقی و محکم و البته وکیل به ظاهر کوتوله --که انتخاب اش از سوی سیدنی لومت، در ابتدا باعث تعجب و در انتها موجب تحسین میشود-- و در حقیقت مغز متفکر گروه وکلا، جای دارند که پا به پای وین دیزل به فیلم قوام بخشیدند.
ج. فیلم خالی از ایراد نیست، لیکن، ضرباهنگ سریع، خط داستان ساده و سرراست، و بازی های فوق العاده باعث شده اند نقاط ضعف آن کمتر به چشم آمده و تماشاگر توجه کمتری بدان ها داشته باشد. بماند که با این ظرفیت بالقوه، در صورت عدم التزام به استفاده از مواد خام دادگاه واقعی، میتوانستند اثر به مراتب بهتر و شاهکاری ماندنی خلق کنند...
د. منو محکوم کنید، در صورتی که علاقمند به فیلم های دادگاهی هستید، اثری لازم التماشاست! اما، اگر از مکالمات طولانی و ترم های حقوقی دل خوشی نداشته و مثلا واکنش هیات منصفه شوری در شما نمی انگیزد، دیدن آن را پیشنهاد نمیکنم.
ه. به عنوان یکی از منتقدین نظام قضائی کشور، با دیدن این فیلم دوباره داغم تازه شد. در کشوری زندگی میکنیم که بی شک --مطمئنا سیستم قضائی مثلا بورکینافاسو هم در این مورد به ما نمیرسد-- فاسدترین و تاسف برانگیزترین سیستم قضائی دنیا را دارد. و افسوس که فهیم و نافهم به سبب انتقاد ناپذیر بودن و شیوه اداره دیکتاتوری آن، به ناچار سر در زمین فرو کرده و جرات ابراز نظر ندارند. بهرتقدیر، امیدوارم روزی سیستم قضائی کشورمان از این وضعیت فچل! درآمده و قیمت خرید قضات محترم، دست کم قدری بالاتر باشد!! داشتن برنامه برای چه کار کردن با محکومین، بهسازی زندان ها --به یاد ظریفی که با تکیه بر آمار میگفت: تصور کنید یک استادیوم آدم را در حال تجاوز به یکدیگر!-- حذف و بروزرسانی مجازات های خنده دار! و غیر انسانی! و جایگزین شدن قوانین "انسانی" با قوانین "فرود آمده از آسمان"!! و... پیشکش!!

پینوشت: شخصا معتقدم، ترجمه عنوان فیلم به "منو محکوم کنید" چندان جالب نبوده و مفهوم را نیز به درستی منتقل نمیکند، لیکن عبارت بهتری نیز به ذهنم نرسید. بنابراین اگر پیشنهادی بود، خوشحال خواهم شد.

Notes on a Scandal 7.0

یادداشت هایی بر یک رسوائی

الف. "شیبا"، که قلبا از زندگی بظاهر آرام با همسر مسن و فرزندانش دل خوشی ندارد، در نخستین سال تدریس بعنوان دبیر هنر، درگیر رابطه ای پنهانی، با یکی از شاگردان نوجوانش می شود. باربارا، که دبیر کهنه کار تاریخ و همکار اوست، از موضوع مطلع شده و بظاهر سعی میکند به وی کمک نماید، در حالیکه حقیقتا قصد پیاده کردن نقشه ای، برای بهره برداری هرچه بهتر از فرصت پیش آمده را دارد... رسوائی های تکان دهنده در پیش اند.
ب. داستانی تکان دهنده که بالقوه، همه عناصر لازم برای تبدیل شدن به یک شاهکار را در اختیار دارد. اقتباسی پروپیمان از نول پرفروشی که تنها سه سال از عمر آن میگذرد، هنرپیشگان طراز اول که کارشان را خوب انجام دادند، عوامل حرفه ای و... لیکن هیچکدام از اینها نتوانسته اند جلوی نابودی اثر را بگیرند. مشکل اساسی فیلم، رویکرد پسامدرن کارگردان و نویسندگان فیلمنامه به شخصیت ها، آنهم در چارچوب یک تریلر شخصیت محور کاملا سنتی ست. به عبارت دیگر، تناقضات شخصیت ها و واگذاری قضاوت در مورد آنها به ذهن تماشاگر، تنها باعث بی رنگ شدن اثر و از دست رفتن معانی و ماجراهای داستان گردیده است. برای مثال، شخصیت باربارا در صورت داشتن رویکرد و رنگ مشخص، هم کاملا باورپذیر نموده و هم قادر بود نقش موثری در سیر وقایع داستان بازی کند. در حالیکه سازندگان ترجیح دادند او را شخصیتی کاملا خاکستری و متناقض ترسیم نموده، و باعث شوند، وی نه تنها باورپذیرنبوده، که اصلا چرائی کارهایش تبدیل به معمایی شود که تماشاگر هرگز پاسخش را درنخواهد یافت.
ج. یادداشت هایی بر یک رسوائی، فارغ از نکات صدرالذکر، در مجموع فیلمی قابل قبول است و در صورتی که از فیلم های با مضامین تلخ لذت میبرید، گزینه خوبی برای تماشا...

پ.ن: تقریبا سه سال پیش باید دندان عقلم را میکشیدم! --که از سر تنبلی و گرفتاری نکشیدم-- خلاصه این بار که استثنائا وقت دارم، دندان مبارک امانم را بریده و بیش از این حال نوشتن ندارم... خلاصه شرمنده که خیلی کوتاه شد!

Nacho Libre 6.5

ناچو لیبره

الف. "ناچو"، راهب بی دست و پائیست که از کودکی در یک صومعه مکزیکی بزرگ شده. وی از یک سو، تحت تاثیر تعالیم خشک و دست و پا گیر کلیسا، خود را وقف خدمت به خدا و ریاضت کشیدن نموده، و از سوی دیگر سودای قهرمان شدن و دلبران سیمین ساق --که معمولا اطراف قهرمانان میپلکند-- را در سر میپروراند. ورود یک راهبه زیبا به صومعه، و تلاش برای سروسامان دادن به وضع مالی یتیمانی که آنجا روزگار میگذرانند، انگیزه وی را برای شرکت در مسابقات کشتی دو چندان میکند، غافل از اینکه برای نیل به هدفش ناچار به خراب کردن پل های پشت سر خواهد بود...!
ب. انگار دنیای بی سروته احمقانه، چندش آور، و در عین حال مضحک و گاها حتی هوشمندانه جک بلک، کم کم دارد تبدیل به یک سبک منحصر بفرد و شخصی میشود. وی پس از ستایش موسیقی راک در "مدرسه راک" و "تنیشوس دی"، این بار پایش را در کفش خدا کرده!، داستانی بشدت سطحی، و شوخی هایی که در بسیاری موارد، بجای خنداندن باعث در هم کشیده شدن ابروهای تماشاگر میشوند! با این وجود، "ناچو لیبره" بهترین اثر کارنامه وی، و یقینا گامی به جلوست. فیلم فارغ از لحظات ابلهانه --که در صورت فقدان ضریب هوشی، ممکن است قادر به لذت بردن از آن نیز باشید!-- مجهز به عنصر غافلگیر کننده "بی پیرایگی" ست. به عبارت دیگر، فیلم ساز بر خلاف آثار امروزی، برای خنداندن تماشاگر به آب و آتش نزده، و در مقابل، سعی کرده از کاریزمای ستارگانش در موقعیت های مضحک ایجاد شده، استفاده نماید. متاسفانه نتیجه این آزمون و خطا در تمام فیلم درخشان نیست، لیکن باعث شده با اثری متفاوت و در بسیاری موارد خنده دار و گزنده روبرو باشیم. همینطور اضافه نمودن مایه های ایدئولوژیک به داستان، آن را از حالت تک بعدی خارج کرده و باعث شده حتی گاهی حرف هایی نیز برای گفتن داشته باشد
.
ج. جذاب ترین نکته درباره فیلم، پیرنگ محوری داستان و ریشخند کردن مفاهیم اعتقادی پوسیده کلیسای کاتولیک است. فیلم با بایدها و نبایدهای دور از عقل و منسوخ کلیسا آغاز نموده، با رویکرد مکتب-سازی! ناچو --که در بخش بعد توضیح خواهم داد-- پر رنگ شده، و با تقابل هم تیمی عقل مدار وی --که مدعی ناباوریست!-- اوج میگیرد. و البته اینجاست که جک بلک به خود آمده و بیاد میاورد: دنیا انباشته از افرادیست که مدعی دایگی خدا بوده و باورهایشان را صحیح مطلق و فرو افتاده از آسمان میدانند!، حتی اگر این باورها در باره ممنوعیت کشتی گرفتن --یا مفاهیمی بمراتب ساده تر-- باشد. پس در انتها سر و ته موضوع را به نحو مقتضی هم میاورد...! با اینحال معتقدم نفس پرداختن به چنین موضوعی و بستر قرار دادن آن برای ماجرائی کمدی، کاریست بس ارزشمند و تابو شکن...
د. مکتب-سازی، رایج ترین پاسخ افرادی ست که از بایدها و نبایدهای آزاردهنده و غیر عاقلانه مذهبی به تنگ آمده اند، لیکن بضاعت، یا جرات به نقدکشیدن یا تفکر راجع به آنها را نداشته، و ضمنا ترجیح میدهند، مزایای آن را نیز از دست ندهند. این افراد اقدام به دست چین کردن و حذف انتخابی مفاهیم مذهبی کرده! و یک دین "من درآوردی" خلق میکنند!! --بیش از نود درصد مردم کشورمان به این عارضه دچارند... احتمالا حتی خود شما!--

Dejavu 9.0ِ

دجاوو

الف. در یک حرکت تروریستی --که خوشبختانه اینبار ما در آن دخالتی نداریم!!-- کشتی حامل ملوانان نیروی دریائی و خانواده هایشان منفجر شده و بیش از پانصد نفر کشته میشوند. "داگ کارلین"، مامور ای.تی.اف --سازمان مبارزه با قاچاق اسلحه، مواد منفجره و...-- در بررسی هایش به سرنخ های جالبی میرسد، و اف.بی.آی که برای تشکیل تیم فوق مدرن جدیدی دنبال آدم مناسب میگردد، از او دعوت به همکاری میکند.
تیمی متشکل از دانشمندان و فیزیکدانان که قادرند تصاویر حادثه را به فاصله چهار روز و شش ساعت، و بصورت سه بعدی شبیه سازی کنند. --یا لااقل این چیزیست که آنها ادعا میکنند-- داگ ابتدا سعی میکند توضیحات نامفهوم آنها را مبنی بر استفاده از سه ماهواره برای ایجاد تصاویر باور کند اما، کنجکاویش نهایتا پرده از راز تکان دهنده ای برمیدارد: آنها موفق شدند یک ورم هول --سوراخ کرم-- یا بقول اینشتین یک "پل" بین دو نقطه زمانی در حال و گذشته ایجاد کنند. و به این ترتیب قادرند گذشته را بصورت زنده رصد نمایند...!
داگ اصرار میکند با دخالت در گذشته و ایجاد یک تغییر کوچک، --بجای صرفا تماشا کردن آن و پیدا کردن مقصر در زمان حال--، جلوی فاجعه را بگیرند اما، دانشمندان معتقدند اولا، امکانات فعلی آنها بسیار محدود بوده و چنین چیزی هرگز تجربه نشده است و ثانیا، هرگونه تغییری در گذشته روی زمان حال تاثیر گذاشته و میتواند نتایج وحشتناکی دربر داشته باشد... با اینحال اصرار وی باعث میشود به ارسال یک یادداشت ساده به گذشته و برای خود داگ رضایت دهند، اما وقایع آنطور که پیش بینی شده پیش نرفته و تنها یک راه باقی میماند: فرستادن داگ به گذشته!!
ب. بدون شک یکی از بهترین فیلم های علمی تخیلی سال های اخیر. ستون های پولادین منطق روایی، فیلمنامه حساب شده، پیچیده و در عین حال جذاب، بازی های خوب، کارگردانی حرفه ای و دور از تظاهر، جلوه های ویژه بجا و خیره کننده، همه و همه دست به دست هم دادند تا از این فیلم یک شاهکار بسازند. تنها اشکال کار در اینست که ماهیت پیچیده موضوع فرصت توضیح همه مفاهیم را به سازندگان نداده و باعث شده، اولا، درک فیلم بدون داشتن پیش زمینه در حوزه بعد چهارم --زمان-- امکان پذیرنباشد، و ثانیا --همانگونه که در بخش بعد هم مفصلا اشاره خواهد شد-- تماشاگر برای فهم موضوع، ناچار به استخراج قسمتی از خط داستانی است که در فیلم مستقیما به آن اشاره ای نمیشود. --که البته مثلا برای من خیلی جذاب بود، اما گویا نود درصد بینندگان، روحشان هم از این موضوع خبر ندارد!--
ترجیحا این قسمت را بعد از تماشای فیلم بخوانید
ج. نخستین سوالی که خیلی ها پس از تماشای فیلم میپرسند این است که اصلا چرا اسم فیلم "دجاوو" بود؟ در حالی که ظاهرا هیچ صحنه ای دوباره و چندباره برای شخصیت ها اتفاق نمیفتد؟
واقعیت این است که تمام ماجرای فیلم در دجاوو میگذرد و شخصیت ها بارها مکس میکنند و نشانه هایی میبینند که قبلا دیدند اما ایده ای در موردش ندارند --مثل حروف آهنربائی--، اتفاقات چندباره میفتند، در حالیکه سازندگان با هوشمندی تنها یکبار آن را بطور کامل نمایش داده و برای اثبات وجود دفعات دیگر، به باقی گذاشتن نشانه ها اکتفا میکنند --مثل لباس های خونین داگ در منزل "کلر"...--
به عبارت ساده تر، داستان فیلم از این قرار است:
بار نخست: یک تروریست، با استفاده از اتومبیل شخصی، کشتی را منفجر میکند. داگ توسط اف.بی.آی جذب شده و مشغول بررسی پرونده میشود.
نکات اساسی:
همکار داگ هنوز زنده، و در تعطیلات است، چون هیچ یادداشتی قبل از وقوع انفجار برای او فرستاده نشده است!
کلر هنوز زنده است، چون برای همکار داگ یادداشتی نرسیده و طبیعتا برای دستگیری تروریست به بندر "نرفته" و یقینا آنجا نمرده، پس اتومبیل تروریست سالم است و نیازی به دزدیدن اتومبیل کلر ندارد. به عبارت دیگر، کلر هنوز هیچ ارتباطی با ماجرا ندارد!
بار دوم: داگ حین بررسی اصرار میکند که یادداشتی به گذشته فرستاده شود. همکار وی تصادفا آن را --درگذشته-- دریافت نموده، برای دستگیری تروریست عازم بندر شده و آنجا با هم درگیر میشوند. هنگام درگیری، تروریست از داخل اتومبیل به همکار داگ شلیک کرده و بدنه اتومبیل با گلوله سوراخ میشود. همچنین بخاطر حمل جسد وی در صندلی عقب، تمام اتومبیل پر از خون شده، و عملا غیر قابل استفاده میشود. پس تروریست مجبور به یافتن اتومبیل جدیدی برای عملی کردن نقشه اش میشود. --بعدا در اعترافاتش هم به این نکته اشاره خواهد کرد--
بار سوم: دوباره انفجار اتفاق میفتد. این بار داگ در بررسی هایش با جسد زنی برخورد میکند که قبل از انفجار کشته شده و سرنخ آن را دنبال میکند. دوباره یادداشت به گذشته فرستاده شده، همکار داگ کشته میشود و اینبار جان "کلر" در خطر است. انیبار خود داگ برای نجات جان دختر به گذشته بازمیگردد. او در بیمارستان به هوش میاید، آمبولانس را دزدیده و به مخفیگاه تروریست میرود و دختر را نجات میدهد. در مسیر بازگشت به خانه "کلر" رفته، زخمش را پانسمان نموده، حروف آهنربائی را میچیند و از کلر میخواهد که همانجا بماند. ضمنا کلر، برای اطمینان از تروریست نبودن او به اداره داگ تلفن زده و برای او پیغام میگذارد. سپس داگ، برای خنثی کردن بمب عازم بندر میشود. تروریست در مسیرش به خانه دختر رفته، او را کشته، و سپس با اطلاع از حضور داگ به بندر رفته و او را هم میکشد!
بار چهارم: فیلم شروع میشود!!، مجددا داگ در بررسی هایش به "کلر" رسیده و به منزل او میرود، آنجا با باقیمانده های پانسمان زخمش و حروف آهنربائی روبرو میشود! همینطور همکارانش به او میگویند که همه خانه پر از آثار انگشت اوست... بقیه فیلم را هم، حتما ملاحظه فرمودید!

پینوشت:
- در متن بالا چندبار به "کشتی" اشاره کردم. در حالیکه عبارت درست آن "شناور" و بصورت دقیق تر--در اینجا-- "فری" بوده است. به عبارت دیگر، هدف رساندن مفهوم برای "غیر اینکاره ها" بوده، لطفا رفقای صنعت کشتیرانی گیر ندند!!!
- بالاخره آی کیو صد و هشتاد و پنج هم بدرد خورد...

Code Name: The Cleaner 3.0

اسم رمز: پاک کننده

الف. جیک، بدون هیچ خاطره ای، کنار جسد ماموری از اف.بی.آی، و کیفی محتوی صد و پنجاه هزار دلار به هوش میاید...
ب. اثری متوسط، مبتنی برمعجونی از طنز کلامی، کمدی بزن و بکوب، شوخی های رقیق جنسی و نژادی، آنهم در داستانی که بر اساس "هویت بورن" نوشته شده! و اصرار دارد کلی پیچش دراماتیک داشته باشد. در مجموع: قابل تماشا، و چند سر و گردن از آشغال اخیر مستربین بالاتر، اما در عین حال نازل و درجه سه!


Seraphim Falls 9.0

هبوط فرشتگان

الف. حکایت مشتی مزدور، ملتزم رکاب "کارور" --سرهنگ سابق نیروهای جنوب--، که پس از فرونشستن آتش جنگ های داخلی، اجیر شدند تا غریبه ای ناشناس را شکار کنند. تنها چیزی که میدانند این است که غریبه و کارور، خرده حسابی از قبل دارند.
حکایت مرد تک افتاده و تنهائی که مدت هاست از وجدان خود، و مشتی مزدور! در حال فرار است. و دیگر چیزی برای از دست دادن برایش باقی نمانده...
ب. اساسی ترین نکته داستان، مثبت بودن هر دو قطب اصلی آن است. بصورت سنتی همواره انتظار داریم، شاهد تقابل خیر و شر باشیم، لیکن در هبوط فرشتگان، خبری از شر نیست. از سوی دیگر هیچ اصراری بر عصمت سویه خیر وجود ندارد، از سپیدی مطلق خبری نیست، و شخصیت ها در مواردی، سنگدلانه ترین انتخاب های ممکن را میازمایند. داستان البته، از وجود عناصر پلید خالی نیست، اما، وجود آنها از ابتدا رو به زوال است وهیچ کدام انتهای داستان را نمیبینند. گره داستان، سخت "کور" است و با حدس و گمان نمیتوان از آن راه به جائی گشود، و جالب آنکه در عین حال، بذات از اهمیت چندانی هم برخوردار نیست و پس از گره گشائی، با تبرئه گیدئون: تنها، موضوعی را که تماشاگر از ابتدا، ندانسته، میدانسته!، تصریح میکند.
مفاهیم بسیاری در ظرف داستانی بی پیرایه، خطی، ساده و مختصر، گردهم آمده و فرسنگ ها بیننده را به آرامی دنبال خود میکشند. تاریخ و زمان و مکان اهمیت چندانی نداشته و پیرنگ "جنگ" تنها نمادیست برای ویرانی، نفرت، جنایت، و مکافات!، و مکافات!!
ج. بازی ها درخشانند. لیام نیسن، یکی از معدود هنرپیشگانی که تقریبا فیلم بد بازی نکرده، تصویر "مرشد موعظه گر" را که به زعم چند نقش آفرینی آخرش --از جنگ ستارگان تا بتمن می آغازد-- ایجاد شده در هم میشکند و تا افسر سابق درمانده ای که برای انتقام زنده است، هبوط مینماید...
و پیرس برازنان، که قبلا نیز ثابت کرده بود، جز خدمت به سرویس مخفی علیاحضرت و به خاک افکندن جاسوسه های دشمن، هنرهای قابل تامل دیگری نیز دارد، اینبار هم میدرخشد و فارغ از دوصفرهفت!، یکی از بهترین نقش آفرینی هایش را جاودانه میکند. بماند که دلمان بعنوان جیمزباند، برایش تنگ خواهد شد!!
د. از معدود نقاط ضعف فیلم، میتوان به فصل ضعیف گره گشائی اشاره کرد، که زمان بندی نه چندان مناسب و بازی سیاهی لشگرهای نا آزموده به لکه سیاهی بر صورت فیلم تبدیلش کرده! و عملا یکپارچگی اثر را برهم زده است.
ه. هبوط فرشتگان، به رغم حضور ستارگان طراز اول هالیوود، اثری بازاری نیست --و این موضوع را در گیشه ثابت کرد--. و استفاده از ژانر عملا مرده وسترن، داستانی طولانی با ضرب آهنگ نه چندان سریع، و عدم وجود انفجار، و گلاویزی در بستر
، باعث شده به مذاق بسیارانی خوش نیاید. بنابراین اگر علاقمند فیلمی رنگارنگ و پرهیجان هستید، کافیست چندروز دیگر تا اکران اسپایدرمن سه صبر کنید!! اما اگر مثل من، پیرمردی هستید که برای لذت بردن نیازی به آسمان و ریسمان ندارد، این فیلم برای شماست. شاید بهترین فیلم سال جاری!