Breach 6.0
الف. بازسازی پرونده واقعی رسوائی یکی از مدیران بلندپایه اف.بی.آی --رابرت هنسان-- که کاشف به عمل می آید برای بیست و پنج سال مشغول فروختن اطلاعات محرمانه به روسیه بوده است. داستانی که بعدها بزرگترین رخنه اطلاعاتی تاریخ ایالات متحده نام گرفت، و قهرمانش جاسوسی بود که مجبور شدند برای بدام انداختنش اداره جدیدی در اف.بی.آی تاسیس کنند!
ب. فیلم قرار است بازسازی چگونه رو شدن دست بزرگترین جاسوس تاریخ ایالات متحده باشد. اتفاقی که تنها شش سال پیش رخ داده و انتظار میرود آبستن حقایق تکان دهنده ای باشد. حال با توجه به ظرفیت بالقوه چنین موضوعی، اگر تنها هزار بار امکان نوشتن فیلمنامه ای بر مبنای آن وجود داشته باشد، فیلمنامه "رخنه"، حتما هزارمین انتخاب ممکن خواهد بود: اوج تعلیق داستان مواقعی اتفاق میفتد که مثلا اونیل سعی میکند بخاطر بیاورد کامپیوتر دستی رئیسش را از کدام جیب کیفش برداشته!، یا ماموران در حالی اتومبیل هنسان را میگردند که او در راه بازگشت به پارکینگ است! و یکی باید معطلش کند... به عبارت دیگر، از داستانی جاسوسی خبری نیست، از آن جالب تر اینکه حتی شخصیت اصلی داستان، جناب جاسوس "نیست"، و فیلم حول شخصیت دستیار جوان وی --اونیل-- که مامور شده مراقب هنسان باشد، شکل گرفته، و مقدار قابل توجهی از زمان داستان به چالش ها و دغدغه های زندگی خصوصی وی و اینکه "مامور اف.بی.آی بودن انقدرها هم کار ساده ای نیست"! میپردازد!
خط روائی سست داستان و شخصیت های محوری کاغذی، پیرنگ های جانبی بی ربط و اغراق آمیز، و صندوق عقب اتومبیل پر از کلاشنیکف!! جناب جاسوسی که کارکشته ترین متخصص کامپیوتر اف.بی.آی است وهمچنان اطلاعات را بعد از پرینت گرفتن! در روز روشن و در پاکتی که داخل پلاستیک زباله چسب کاری شده مبادله میکند!، بماند...
ج. رخنه، اثری به شدت نا امید کننده است. بازی کریس کوپر در صورت برخورداری از فیلمنامه ای خوب میتوانست چهره جاسوس مذبور را آنطور که باید ترسیم کند، لیکن در وضعیت فعلی تنها شبیه احمقی ست که زیادی قضیه را جدی گرفته! و دیگران زیادی بزرگ اش کرده اند...
د. اگر علاقمند به فیلم های جاسوسی هستید،از میان آثار اخیر، پیشنهاد میکنم "چوپان خوب" رابرت دنیرو را ببینید. اگرچه از وسط فیلم به بعد حتما خوابتان خواهد برد، لیکن دست کم به شعورتان توهین نکرده اید...
ب. فیلم قرار است بازسازی چگونه رو شدن دست بزرگترین جاسوس تاریخ ایالات متحده باشد. اتفاقی که تنها شش سال پیش رخ داده و انتظار میرود آبستن حقایق تکان دهنده ای باشد. حال با توجه به ظرفیت بالقوه چنین موضوعی، اگر تنها هزار بار امکان نوشتن فیلمنامه ای بر مبنای آن وجود داشته باشد، فیلمنامه "رخنه"، حتما هزارمین انتخاب ممکن خواهد بود: اوج تعلیق داستان مواقعی اتفاق میفتد که مثلا اونیل سعی میکند بخاطر بیاورد کامپیوتر دستی رئیسش را از کدام جیب کیفش برداشته!، یا ماموران در حالی اتومبیل هنسان را میگردند که او در راه بازگشت به پارکینگ است! و یکی باید معطلش کند... به عبارت دیگر، از داستانی جاسوسی خبری نیست، از آن جالب تر اینکه حتی شخصیت اصلی داستان، جناب جاسوس "نیست"، و فیلم حول شخصیت دستیار جوان وی --اونیل-- که مامور شده مراقب هنسان باشد، شکل گرفته، و مقدار قابل توجهی از زمان داستان به چالش ها و دغدغه های زندگی خصوصی وی و اینکه "مامور اف.بی.آی بودن انقدرها هم کار ساده ای نیست"! میپردازد!
خط روائی سست داستان و شخصیت های محوری کاغذی، پیرنگ های جانبی بی ربط و اغراق آمیز، و صندوق عقب اتومبیل پر از کلاشنیکف!! جناب جاسوسی که کارکشته ترین متخصص کامپیوتر اف.بی.آی است وهمچنان اطلاعات را بعد از پرینت گرفتن! در روز روشن و در پاکتی که داخل پلاستیک زباله چسب کاری شده مبادله میکند!، بماند...
ج. رخنه، اثری به شدت نا امید کننده است. بازی کریس کوپر در صورت برخورداری از فیلمنامه ای خوب میتوانست چهره جاسوس مذبور را آنطور که باید ترسیم کند، لیکن در وضعیت فعلی تنها شبیه احمقی ست که زیادی قضیه را جدی گرفته! و دیگران زیادی بزرگ اش کرده اند...
د. اگر علاقمند به فیلم های جاسوسی هستید،از میان آثار اخیر، پیشنهاد میکنم "چوپان خوب" رابرت دنیرو را ببینید. اگرچه از وسط فیلم به بعد حتما خوابتان خواهد برد، لیکن دست کم به شعورتان توهین نکرده اید...