Fourteen Hundred and Eight 9.0

هزار و چهارصد و هشت

الف. اگر تنها زندگی می کنید، اگر در تمام زندگی باورهای مذهبی و ماوراء الطبیعه را سخره گرفته، به چالش کشیده و در مقابل آنها بر خرد تکیه کرده اید، و "اگر"، چند دقیقه پس از نیمه شب تصمیم به تماشای فیلم گرفتید: استفن کینگ، جان کیوزاک و ساموئل.ال.جکسون برای شما دامی به عمق دریای چین پهن کرده اند!. هر کاری میکنید: دی.وی.دی "هزار و چهارصد و هشت" را داخل دستگاه نگذارید...!
ب. مایک انسلین نویسنده ایست که پس از مرگ دختر خردسالش، در به در بدنبال پاسخ راجع به زندگی پس از مرگ دویده و هرچه بیشتر گشته، کم تر یافته... او که حالا بخاطر کتابهایش راجع به محل های مخوف و تسخیر شده --توسط ارواح-- معروف است، نا امید از یافتن ارواح! به داستان دهشتناکی راجع به اتاق شماره "چهارده صفر هشت" هتل دولفین نیویورک برمیخورد، جائی که هیچ کس بیش از یک ساعت در آن زنده نمانده و در طول نود و پنج سال قدمت هتل، پنجاه و شش نفر قربانی گرفته است. تلاش های مدیر هتل در مقابل اصرار او برای اقامت در اتاق مذبوربه جائی نرسیده و
مایک شب را در هزار و چهارصد و هشت، سپری میکند:
مایک: اولا چیزی به نام روح وجود نداره، گیرم هم باشه، خدائی وجود نداره که در مقابل اونها از ما محافظت کنه
... و امیدوارم شما جزو آن دسته افرادی نباشید که اصرار دارند بدانند در آن اتاق چه اتفاقی میفتد!
ج. ...تیتراژ نهائی فیلم تمام شده و آخرین خطوط اسامی دست اندرکاران فیلم، در صفحه تلویزیون ثابت مانده است، باد، آرام و پیوسته در حال زوزه کشیدن است و پنجره باز، هر از چندگاهی به دیوار میخورد. تق تق اعصاب خرد کن پنجره هر بار مجبورم میکند نگاهش کنم. اتاق کم نور تر از همیشه است و آخرین لامپ مهتابی بازمانده، هر پنج دقیقه یک بار خاموش و روشن شده و مثل سوهان روح دوباره یادم می اندازد: "هر پنج مهتابی که بعد از ظهر خریده بودم را در سوپرمارکت نزدیک خانه جا گذاشته ام"... پنجره دوباره --و این بار محکم تر-- به دیوار میخورد و با عصبانیت برمی گردم... و کلاغی به بزرگی شترمرغ لب پنجره نشسته است! دست اول ترین دشنام هایم را زیرلب نثارش میکنم ولی، جرات تکان خوردن ندارم، تمام قوای فکریم وقف پیدا کردن راه حلی برای بیرون انداختنش --و گل گرفتن آن پنجره جهنمی!-- شده اما احتمال پرواز کردنش به داخل خانه امانم نمیدهد... که چیزی روی پایم تکان میخورد! "سوسک"!؟ برای یک لحظه جدال نابرابر و گریزناپذیر من و دمپائی و سوسک خانه را پر میکند. لحظه ای که یک قرن طول میکشد، قرنی که در آن تمام نگرانیم یک "کلاغ" است...! از قامت در هم شکسته سوسک که چشم برمیدارم، کلاغ دیگر نیست... عمیق ترین نفس عمرم را میکشم و می اندیشم: کدام ابلیسی این فیلم نفرین شده را به من فروخت!!؟
د. 1408، داستان متفاوتی دارد، داستانی که مدعی ارائه اطلاعات جدید راجع به ابعاد ماوراء الطبیعه یا دنیای پس از مرگ نبوده و حتی در بسیاری موارد ظرفیت بالقوه ای برای تخیل محض بودن از خود نشان میدهد. به عبارت دیگر، یک ساعت و نیم سرگرمی ناب از آن نوعی که روی انگشت های پا بلندتان میکند، آنهم بدون موعظه و ابعاد ایدئولوژیک --خرچنگ، قورباغه، آب مقدس و از این جور چیزها--...
متاسفانه کمپین تبلیغاتی فیلم، با لو دادن بسیاری از فرازهای فیلم --در تبلیغات تلویزیونی-- جفای بزرگی در حقش کرده است و مثلا وقتی مایک مستاصل روی زمین افتاده، تماشاگر فریاد میزند: "خب لپ تاپت رو دربیار، این جا وایرلس جواب میده!" با این حال پیچ های دراماتیک داستان آنقدر هستند که نشود یکباره حدسشان زد. علاوه بر این ها باید پایان بندی هوشمندانه و جذاب را هم به موارد بالا اضافه کرد.
در مجموع اگر اهل پول دادن برای ترسیدن! هستید، پیشنهاد میکنم این فیلم را از دست ندهید. --به شرطی که تنها زندگی نکنید، شک گرا نباشید، و ساعت، دوازده شب را نشان ندهد--

پینوشت:
- اتفاقات بالا --متاسفانه و در عین عجیب به نظر رسیدن-- واقعیست. بله، کلاغ!
- اگر خواستید فیلم را تماشا کنید، دنبال عدد سیزده بگردید! مجموع تمام اعداد بکار رفته در داستان! چیزی نیست جز: سیزده