The Contractor 2.0

پیمانکار

الف. زمانی ماجراهای گلادیاتورها و ارابه رانی در رم باستان مد شده بود!، کمی بعد کابوی های بی نام و نشان پرده های سینما را تسخیر کردند، خب، گویا امسال نوبت "تک تیرانداز"های بازنشسته ایالات متحده است! که برای انجام ماموریت بازگشته و از حکومت نارو بخورند!
پیمانکار، که با فاصله کمی از "تیرانداز" مارک والبرگ عرضه شد. داستان مشابه تک تیراندازیست که پس از انجام وظایف محوله باید از بین برود. اما سی.آی.ای این بار یک جای کار را درست پیش بینی نکرده: تک تیرانداز کذائی کسی نیست جز "وزلی اسنایپس"...! کسی که در نیمی از فیلم های ده سال گذشته اش خون آشام شکار میکرده...!
ب. پیمانکار ملغمه ایست از کلیشه های فیلم های اکشن ده پانزده سال گذشته، از لئون --حرفه ای-- گرفته، تا جان سخت، هویت بورن، فراری و... ولی عناصر مذبور آنقدر ناکوک و بی قواره کنار هم قرار گرفتند که... اجازه دهید جور دیگری توضیح دهم: حتما با ساختار "املت" آشنا هستید! حال فرض کنید ماهیتابه ای روی آتش است و چند گوجه فرنگی نشسته و درسته، چند تخم مرغ --نشکسته--، یک قالب کره --با پوشش آلومینیومیش-- و یک بسته نمک! داخل آن قرار دارند... پیمانکار، املت چنین دست پختی ست!
--امیدوارم متوجه عمق فاجعه شده باشید، بنابراین ترجیحا بیشتر توضیح نخواهم داد--
ج. اگر زبان انگلیسی بسیار ضعیفی دارید. اگر مذکر هستید و بین چهارده تا هیجده سال سن دارید. و اگر به فیلم های بزن بزن علاقمند هستید، این فیلم برای شما ساخته شده، از تماشای آن لذت ببرید.
د. متاسفانه وزلی اسنایپس همچنان به سیر افولی که چند سال پیش آغاز کرده ادامه میدهد. اطمینان دارم اگر یکی دو فیلم اینچنینی دیگر به کارنامه اش اضافه کند، هرگز او را دوباره روی پرده نقره ای نخواهیم دید.

AFI: 100 Years...100 Movies

یکصد سال، یکصد فیلم

الف. انستیتوی فیلم امریکا، در سال هزارونهصدونودوهفت، به مناسبت یکصد سالگی سینما، اقدام به جمع آوری و انتشار عناوین یکصد فیلم برتر تاریخ این صنعت/هنر نموده و از آن پس، هر ساله لیست مذبور را به روز مینماید. بی مناسبت ندیدم به بهانه دهمین سال انتشار لیست کذائی، به اتفاق نگاهی به آن بیندازیم.
ب. با توجه به اینکه معمولا از امثال بنده در نظرسنجی های این چنینی استفاده نمیشود، و عده ای فسیل وظیفه انتخاب فیلم ها را به عهده دارند، تغییر "بیست و سه" عنوان --نزدیک به یک چهارم-- نسبت به لیست سال نودوهفت، نکته جالب و تکان دهنده ایست. بماند که از بیست و سه اثر مذبور، تنها "چهار" فیلم، در ده سال اخیر ساخته شده اند! --نجات سرباز رایان، تایتانیک، ارباب حلقه ها: یاران حلقه، و حس ششم--
ج. همشهری کین، همچنان و بدون تغییر در جای نخست ایستاده، پدرخوانده با یک پله صعود، کازابلانکا را به جایگاه سوم رانده، و گاوخشمگین با بیست پله صعود! در مقام چهارمین فیلم برتر تاریخ سینمای امریکا خودنمائی میکند. همینطور، آواز در باران، بربادرفته، لارنس عربستان، فهرست شیندلر، ورتیگو و جادوگر آز، به ترتیب در جای پنجم تا دهم قرار دارند.
ضمنا، روشنائی های شهر چارلی چاپلین با شصت و پنج! و جویندگان جان فورد با هشتاد و چهار پله صعود، بترتیب در جایگاه دهم و یازدهم، بیشترین رشد را در مقایسه با سایر آثار داشته اند.
نخستین فیلمی که در لیست امسال به یکصد اثر برتر پیوسته، ژنرال باسترکیتون است! که در جایگاه هیجدهم قرار گرفته است. البته بنده هرطور به قضیه نگاه کردم از حکمت این انتخاب اتمی جدید سردر نیاوردم...
بیشترین نزول هم متعلق به افریکن کوئین است که از جایگاه هفدهم به شصت و پنجم، چهل و هشت پله سقوط کرده است.
د. اما گذشته از بالا و پائین های لیست مذبور، شخصا آن را مجموعه احمقانه ای، از سوی افرادی میدانم که جرات دوباره اندیشیدن نداشته و تصور کنار گذاشتن پیش فرض ها و کلیشه ها را بخود راه نمیدهند. تا ابدالدهر اول بودن همشهری کین خود گواهی بر این مدعاست.
واقعیت این است که بسیاری از آثار مجموعه فوق، در زمان خود طوفان به پا کرده و البته ارزشمندند، لیکن، هیچ عقل سلیم و بی طرفی، حتی در مقابل آثار رو به افول جریان قالب امروز، رای به برتری آنها نخواهد داد...

لیست یکصد فیلم برتر تاریخ سینما را از اینجا، بصورت پی.دی.اف دریافت کنید.

بروز رسانی:
- گفتم "هیچ" عقل سلیمی، اصلاح میکنم، برخی عقل های سلیم...
- نمیدانم، شاید باید از جناب فرمان آرا بابت دق دادن اورسن ولز مادر مرده ممنون باشیم...! --بی زحمت آنهایی که میدانند به آنهایی که نمیدانند بگویند--

Breach 6.0

رخنه

الف. بازسازی پرونده واقعی رسوائی یکی از مدیران بلندپایه اف.بی.آی --رابرت هنسان-- که کاشف به عمل می آید برای بیست و پنج سال مشغول فروختن اطلاعات محرمانه به روسیه بوده است. داستانی که بعدها بزرگترین رخنه اطلاعاتی تاریخ ایالات متحده نام گرفت، و قهرمانش جاسوسی بود که مجبور شدند برای بدام انداختنش اداره جدیدی در اف.بی.آی تاسیس کنند!
ب. فیلم قرار است بازسازی چگونه رو شدن دست بزرگترین جاسوس تاریخ ایالات متحده باشد. اتفاقی که تنها شش سال پیش رخ داده و انتظار میرود آبستن حقایق تکان دهنده ای باشد. حال با توجه به ظرفیت بالقوه چنین موضوعی، اگر تنها هزار بار امکان نوشتن فیلمنامه ای بر مبنای آن وجود داشته باشد، فیلمنامه "رخنه"، حتما هزارمین انتخاب ممکن خواهد بود: اوج تعلیق داستان مواقعی اتفاق میفتد که مثلا اونیل سعی میکند بخاطر بیاورد کامپیوتر دستی رئیسش را از کدام جیب کیفش برداشته!، یا ماموران در حالی اتومبیل هنسان را میگردند که او در راه بازگشت به پارکینگ است! و یکی باید معطلش کند... به عبارت دیگر، از داستانی جاسوسی خبری نیست، از آن جالب تر اینکه حتی شخصیت اصلی داستان، جناب جاسوس "نیست"، و فیلم حول شخصیت دستیار جوان وی --اونیل-- که مامور شده مراقب هنسان باشد، شکل گرفته، و مقدار قابل توجهی از زمان داستان به چالش ها و دغدغه های زندگی خصوصی وی و اینکه "مامور اف.بی.آی بودن انقدرها هم کار ساده ای نیست"! میپردازد!
خط روائی سست داستان و شخصیت های محوری کاغذی، پیرنگ های جانبی بی ربط و اغراق آمیز، و صندوق عقب اتومبیل پر از کلاشنیکف!! جناب جاسوسی که کارکشته ترین متخصص کامپیوتر اف.بی.آی است وهمچنان اطلاعات را بعد از پرینت گرفتن! در روز روشن و در پاکتی که داخل پلاستیک زباله چسب کاری شده مبادله میکند!، بماند...
ج. رخنه، اثری به شدت نا امید کننده است. بازی کریس کوپر در صورت برخورداری از فیلمنامه ای خوب میتوانست چهره جاسوس مذبور را آنطور که باید ترسیم کند، لیکن در وضعیت فعلی تنها شبیه احمقی ست که زیادی قضیه را جدی گرفته! و دیگران زیادی بزرگ اش کرده اند...
د. اگر علاقمند به فیلم های جاسوسی هستید،از میان آثار اخیر، پیشنهاد میکنم "چوپان خوب" رابرت دنیرو را ببینید. اگرچه از وسط فیلم به بعد حتما خوابتان خواهد برد، لیکن دست کم به شعورتان توهین نکرده اید...

Shrek the Third 7.0ُ

شرک سوم

الف. پادشاه در حال مرگ است و شرک ناچار خواهد بود پس از وی حکمرانی سرزمین را برعهده بگیرد. اما او که علاقه ای به حکومت ندارد به اتفاق الاغ و گربه چکمه پوش راهی سفری برای پیدا کردن وارث واقعی تاج و تخت میشود. در همین حال، پرینس چارمینگ --مخصوصا ترجمه نکردم-- شخصیت های منفی داستان های پریان را برای شورش متحد کرده و برای تصاحب سرزمین "خیلی خیلی دور" تلاش میکند... همه اینها در حالیستکه فیونا میفهمد باردار شده است و...!
ب. بازهم داستان تکراری استخراج هرچه بیشتر طلا از معدن محصولات چند ده میلیون دلاری که در حقیقت ستون های صنعت سرگرمی محسوب میشوند. و جالب آنکه بدانید زمزمه ساخت شرک چهار از هم اکنون برخواسته است. --کجای شرک از دزدان دریائی کارائیب کمتر است؟--
ج. دست های فیلم خالی نیست. بازهم با کلی ایده های ناب طرفیم. نقش شخصیت های داستان های پریان بازهم پررنگ تر --بلکه هم جذاب تر-- شده است. جلوه های بصری مانند آثار قبلی همچنان میخکوب کننده است. کار صداپیشگان نقص ندارد. و برای بزرگ تر ها تعدادی شوخی سفارشی در نظر گرفته شده... --اجرای آهنگ زنده بمان و بگذار بمیرد جیمزباند، توسط گروهی غورباقه، آنهم در مراسم ختم! شاهنشاه فوق العاده بود--
لیکن، قطعا شاهد قدمی به پیش نیستیم. داستان گذشته از پیرنگ های محوری، چیزی برای گفتن نداشته و زمان زیادی از فیلم صرف مسائلی میشود که برای هیچ کدام از مخاطبان آن جذابیتی ندارد. برای مثال دغدغه های پدر شدن شرک، برای اکثر قریب به اتفاق تماشاگران گنگ وغیرقابل درک است.
به حاشیه راندن نقش الاغ و گربه چکمه پوش و محدود کردن آنها به شرکت در شوخی های بی ربط به کلیت داستان، همینطورتعدد شخصیت های فرعی و محوری و اصرار به استفاده از همه قهرمانان داستان های پریان، از دیگر اشکالات اساسی داستان هستند.
از این گذشته روی آوردن سازندگان به کمدی صرفا بزن و بکوب، یادآور فیلمنامه مجموعه تام وجری ست! و فرسنگ ها با داستان سنجیده و چندوجهی شرک نخست فاصله دارد.
د. شرک سه، در مجموع ارزش یک بار تماشا را دارد، اما از هیچ نظر قابل مقایسه با قسمت نخست نبوده و یادآور سیری افولیست. تماشای آن مرا یاد دیدن مسابقات بکسورهایی انداخت که از وقت بازنشستگیشان گذشته، و بخاطر احتیاج مالی و دلایلی از این دست، تمام افتخارات و خاطرات گذشته را با صورت ورم کرده و دهان پرخون، حین از حال رفتن کف رینگ، از یاد میبرند. باید نشست و دید که این دیو سبز رنگ، چند راند دیگر میتواند سرپا بایستد.

28Weeks Later 2.0

بیست و هشت هفته بعد

الف. انصافا کار هنرمندانه ایست، بازیافت ایده یک خطی فیلم نازلی که اتفاقی خوب فروخته و بنظر میرسد میشود با شل کردن سرکیسه و یک کمپین پروپیمان تبلیغاتی، آن را --با حداقل تغییرات، دردسر و هزینه ممکن!-- دوباره به بازار عرضه کرد...! این شما و این بیست و هشت هفته بعد


مواد لازم:
- سیاهی لشکر: چهل پنجاه نفر
- هنرپیشه معروف و درعین حال ارزان قیمت برای نوشتن نام روی پوستر و استفاده در تبلیغات: یک نفر
- دخترخانم ترگل ورگل و ترجیحا هات برای پاسخ به نیازهای نسل جوان: حداقل یک نفر
- ایده، داستان، سناریو: یک نسخه از فیلمنامه فیلم قبلی با هدف رعایت وفاداری به اثر اوریژینال... قسمت های فرار و جیغ و داد با هدف خلق هرچه رئالیستی تر اثر، به حس بداهه پردازی هنرپیشگان و سیاهی لشکرها سپرده خواهد شد...
- بعد فلسفی، پیام اخلاقی، شعارهای انسان دوستانه و آخر زمانی: هرچه بیشتر بهتر
- پایان بندی: ترجیحا بصورت فوق ابر پسا مدرن، یا همان پایان باز --که اگر خوب فروخت امکان بازیافت مجدد بصورت بیست و هشت سال بعد، بلکه هم بیشتر، وجود داشته باشد--

این هم قسمتی از سرصحنه فیلم:
- کارگردان: هنرپیشه ها آماده؟ حالا از این طرف بدوید آنطرف و تا جائی که میتوانید جیغ بکشید!، خیلی عالی بود...آقای فیلمبردار، همین صحنه را از آنطرف به اینطرف تکرار میکنیم، لطفا اینبار با لنز قرمز بگیر!...، اون سیاهی لشکر لباس آبیه رو عوضش کنید، دیگه صداش درنمیاد!! آماده؟ اکشن.... و بهمین ترتیب
ب. داستان --اگر بشود اسمش را داستان گذاشت-- ادامه فیلم قبلیست، و همانطور که از نامش برمیاید مربوط به وقایع بیست و هشت هفته پس از آغاز فاجعه ویروس کذائی میشود... قسمتی از لندن بازسازی و قرنطینه شده، طوری که گروه های شهروندان بازمانده، در حال مراجعت به شهر هستند. در این بین، دو نوجوان برای آوردن وسائل شخصی به قسمت های خطرناک شهر پا گذاشته و مادر آلوده به ویروسشان را میابند. دانشمندان در حال مطالعه مادر بچه ها! او را ناقل و در عین حال مصون از ویروس تشخیص میدهند، ولی فرصتی برای بررسی بیشتر باقی نمیماند، وقتی ویروس دوباره در شهر پخش میشود و...
ج. فیلم پس از مقدمه کلیپ واری کوتاه، به دو بخش عمده تقسیم میشود: قسمت نخست عبارت است از تعداد متنابهی "پخ" که قرار است شما را بترساند، ولی در حقیقت چیز خاصی نیست. و قسمت دوم که در آن ویروس دوباره پخش شده و همه از اینطرف به آنطرف در حال دویدن هستند! باور بفرمائید همین!
د. فیلم خالی از نکات مثبت نیست. برای مثال بازی منطقی رابرت کارلایل یا برخی جلوه های ویژه فیلم قابل قبول از کار درآمده اند، لیکن این خانه از پایبست ویران است...

Hot Fuzz 7.5

هات فاز

الف. نیکلاس انجل بهترین افسر اسکاتلندیارد است. طوریکه بررسی عملکرد وی نشان دهنده فاصله چهارصد درصدیش با دیگر افسران بوده! و قیاس گریزناپذیر او با سایرین، باعث ضعیف --و فچل!-- بنظر رسیدن نیروی پلیس شده است. فرماندهان نیکلاس، او را تهدیدی برای نیرو دانسته و از همین رو به بهانه ارتقای درجه، به شهرستان کوچک و دورافتاده ای منتقل میکنند. جائیکه ظاهرا مدت هاست هیچ جرمی اتفاق نیفتاده و همه چیز امن و امان است! وظایف نیکلاس در ابتدا، به پیدا کردن حیوانات خانگی گمشده و کنترل ترافیک محدود میشود اما، بعد از روی دادن چند قتل پیاپی، نیکلاس خود را میان صحنه جنایتی به بزرگی یک شهر میابد، در حالیکه دیگران معتقدند او فقط خیالاتی شده...!
ب. گروه سازنده "شاون مردگان" برگشته اند، و این بار در قالب یک خون بارش اکشن. شاون مردگان کمدی پارودیکی بود که در آن عناصر فیلم های زامبی ها به هوشمندانه ترین شکل ممکن به سخره گرفته شده، و موقعیت های کمیک و در عین حال خونینی را فراهم آورده بودند که هر بیننده ای را از فرط خنده به حال غش می انداخت. تیم مذبور در هات فاز، سعی کرده اند رویکرد مشابهی نسبت به آثار اکشن داشته باشند.
قالبا کمدی های امروزی از بهم چسباندن تعدادی شوخی بی ربط ساخته میشوند --برای مثال همین نوربیت که چند روز پیش راجع به آن نوشتم-- لیکن هات فاز از این قائده مستثنی است. بماند که خندیدن به طنز بریتیش آن برای بعضی ها که عادت به شوخی های بالاوپائین پریدنی و پرتاب کیک دارند،گاهی اوقات قدری سخت خواهد بود.
فیلم با ریتمی کوبنده و بشدت خنده دار آغاز شده و تا سی دقیقه پایانی کم و بیش سرعتش را حفظ میکند. متاسفانه از آنجاست که در سراشیبی افتاده و طوری سردرگم میشود که انگار تهیه کنندگان هم اطلاعی از ادامه داستان نداشته اند!
ج. گذشته از فصل گره گشائی و پایانی فیلم، هات فاز، فیلمی جذاب و دیدنی ست. نیز حضور جمعی از هنرپیشگان درجه یک بریتانیا و در صدر همه، جیمزباند اواخر دهه هشتاد، تیموتی دالتون، تماشای آن را برای سینما دوستان ضروری کرده است.

Bite the Bullet

گلوله رو به دندون بگیر


الف. گروهی سوارکار سرسخت، از جمله یک مکزیکی با دندان های خراب!، یک زن بدکاره سابق!، دو رفیق قدیمی و... در قالب مسابقه ای خطرناک و طولانی به صحرا میزنند...
ب. قصد نقد و تحلیل فیلم را ندارم. فقط امکان ندارد محبوب ترین وسترن دوران جوانی را، این بار با کیفیت بقول قدیمی ها "آیینه!" دید و راجع به آن چیزی نگفت...
گلوله رو به دندون بگیر، به زعم نگارنده، یکی از بهترین وسترن های تاریخ سینماست. بازی های فوق العاده جین هکمن، جیمزکابرن، بن جانسون و کندیس برگن، تصویر برداری عالی و منحصر بفرد، داستان متفاوت --با وسترن های متداول آن زمان-- و در عین حال محکم و جذاب، کارگردانی بی نقص و... باعث شده اند این فیلم پس از نزدیک به چهل سال، همچنان دیدنی باشد.
ج. راجع به حس نوستالژیک فیلم ... نمیتوان چیزی گفت.
همین بس که گلوله رو به دندون بگیر نیز، از مجموعه فیلم هاییست که بنده نزدیک به بیست سال پیش، افتخار تماشای آن را روی دیوار اتاق پذیرائی! خانه پدری داشتم!! و عجب تجربه نابی بود، تماشای دوباره آن...
ج. رسما از شبکه معظم ام.بی.سی، تشکر و قدردانی میکنم!

پینوشت:
درباره تجربه تماشای فیلم در ایران، در گذشته ای نه چندان دور، اینجا را بخوانید.


Hotel Rwanda 8.0

هتل رواندا

الف. در هزار و نهصد و نود چهار، در رواندا، "یک میلیون نفر!" از قبیله توتسی به دست اعضای قبیله هوتو، سلاخی، نسل کشی و قتل عام شدند، در حالیکه دنیا چشمانش را روی این حقیقت دهشتناک بسته بود. هتل رواندا اما، داستان این سلاخی نیست، این فیلم حکایت "پل"، مدیر داخلی هتل چهارستاره ایست که ناخواسته مامن فراریهای هردو قبیله شده و در این صحرای محشر خود برزخ است.
ب. فیلم ساختار چندان محکمی نداشته و به زعم بازی های ضعیف هنرپیشه های فرعی، گاهی به تئاترهای دانشجوئی میماند!، بازی هنرپیشه های اصلی نیز --به استثنای دان چیدل که بازی قابل قبولی ارائه کرده-- چندان تعریفی نداشته و حتی نیک نولتی هم نتوانسته کاراکتر بدبخت وامانده همیشگی --نقشی که به مدد اعتیاد، در سال های اخیر، در ایفای آن تبحر پیدا کرده!-- را قابل قبول از کار دراورد. همچنین هیچ ویژگی خاصی در جلوه های "ویژه" فیلم بچشم نمیخورد! فیلمنامه و دیالوگ ها هم اکثرا سرهم بندی شده و بافته از سطحی ترین شعارهای ممکن هستند! پایان بندی فیلم هم یکی از ابلهانه و خوش باورانه ترین واریانت های قابل تصور است...!!
اما
اما
اما
واقعیتی که فیلم بر آن بنا نهاده شده آنقدر تکان دهنده و وحشتناک است که اگر به اثر قدری جدی تر --مثلا به دست آشپزی که فهرست شیندلر را پخته بود-- پرداخته میشد، براحتی میتوانست آزاردهنده ترین، غیرانسانی ترین، و دهشتناک ترین لحظات تاریخ سینما را خلق کند! و باور بفرمائید، همینقدرش برای گریاندن سنگدل ترین صخره ها کافیست...
ج. نکته جالب در هتل رواندا، رویکرد منحصر بفرد سازندگان، به مقوله بلایای نازل شده بر سر شخصیت هاست. در حالیکه در آثار نازلی چون "بابل"، سازندگان برای پیدا کردن "ایده بلاهای قابل انزال!" بر سر شخصیت ها، جلسات طوفان فکری برگزار میکردند!! سازندگان هتل رواندا، برعکس ناچار به تعدیل موضوع و سانسور بسیاری وقایع غیرقابل تصور و نمایش! شده اند. --بدنیست تصور کنید، در دنیایی که کودکان سیزده چهارده ساله به راحتی "جن گیر" نسخه تدوین کارگردان! را تماشا میکنند، چه موضوعاتی میتواند غیرقابل نمایش باشد!--
د. و به راستی آیا شقاوت آدمی را مرزی ست؟
تماشای این فیلم را به افرادی که قلبشان هنوز میتپد توصیه نمیکنم.

- شماها واقعا فکر میکنین میتونین همشون رو بکشین؟
- چرا که نه؟ چرا که نه؟ تا همین الان نصف راه رو رفتیم
!

پینوشت:
خاطرم هست، این فیلم در سه یا چهار رشته نامزد اسکار شده بود، منجمله بهترین بازیگر مرد نقش نخست برای دان چیدل، بهترین بازیگر زن محوری، و بهترین فیلمنامه. خب، شواهد حاکی از آنست که آب من و آکادمی مدت هاست به یک جوی نریخته!

Norbit 5.0

نوربیت

الف. آدم صاف و ساده --و در عین حال کودن و ترسو-- ای که علیرغم میل باطنی، داماد سرخانه! خانواده خلافکار و خطرناکی شده، دوست دختر دوران کودکی اش --در یتیم خانه-- را پس از مدت ها پیدا نموده و به او دل میبندد. اما وصال یار ممکن نیست، مگر: با رو کردن دست نامزد شیاد سرکار خانم، خنثی کردن نقشه برادر زن های بزهکار و گردن کلفت، و از سر راه برداشتن همسر وحشتناک و نه چندان وفادارش...!
ب. درست حدس زدید، ادی مورفی دوباره به بازی در فیلم هایی روی آورده که عنقریب او را وارد کتاب رکوردهای گینس خواهد کرد! فیلم هایی که در آن، از آخرین فناوری های گریم دنیا برای بازی در نقش نیمی از شخصیت های داستان بهره گرفته و تماشاگران را شگفت زده میکند. او در این فیلم، علاوه بر نقش "نوربیت" --احمق و در عین حال قهرمان ماجرا--، نقش همسر دیوصفت و سنگین وزنش!، همین طور پدرخوانده و صاحب یتیم خانه دوران کودکی اش، را نیز بازی کرده، و باید انصاف داد که به لطف پیشرفت فناوری، و استعداد ذاتی بخوبی از پس هر سه نقش برآمده است.
ج. خط روائی داستان آنقدر ساده --و احمقانه-- است که همه اقشار جامعه -- با بیش از دو سال سن-- قادر به فهم و درک ماجراها خواهند بود. شوخی ها پاستوریزه، و قالبا طوری طراحی شده اند که کمتر به گوشه قبای کسی برخورده و برای همه اعضای خانواده قابل تماشا باشند. و... همین.
فیلم چیزی نیست جز یک ساعت و نیم سرگرمی خالص، آنهم از رقیق ترین و تکراری ترین شکل ممکن. با اینحال، اگر قادر به تماشای فیلم های فاقد هرگونه منطق --در حد نقض قانون جاذبه-- هستید، دست کم پنج دقیقه یکبار شما را خواهد خنداند.

Next 6.5

بعد

الف. کریس جانسون از زمان تولد دارای قدرت خارق العاده ایست. او میتواند دو دقیقه آینده زندگیش را تماشا کرده و نتایج انتخاب های متفاوتش را در این بازه زمانی بررسی کند. او زندگی بی دغدغه اش را از راه شعبده بازی و شرط بندی در کازینوها میگذراند و... یک مامور ویژه اف.بی.آی --سازمانی که این روزها نقل و نبات فیلم های امریکائیست-- پی به قدرت کریس برده و سعی میکند با کمک گرفتن از او، جلوی عملیات عده ای تروریست، که قصد انفجار یک بمب هسته ای را دارند، بگیرد. اما کریس علاقه ای به همکاری ندارد و...
ب. فیلم بر اساس داستان کوتاه "مرد طلائی" فیلیپ.ک.دیک نوشته شده و به ذات موضوع جالبی را محور قرار میدهد. پیرنگ های جانبی مطرح شده، نظیر نقض امنیت خصوصی به بهانه تامین امنیت خصوصی عمومی! و زیرپا گذاردن حقوق عمومی افراد توسط حکومت، و به بهانه تامین حقوق عمومی آحاد جامعه!، که امروزه جزو دغدغه های اساسی ینگه دنیا محسوب میشوند، نیز به داستان جذابیت دو چندانی بخشیدند، لیکن، حفره های عریض و طویل فیلمنامه و بازی های افتضاح هنرپیشه های مشهور آن، عملا موجب از میان رفتن همه این ظرفیت های بالقوه گردیده است.
گروه تروریست بی نام نشان و کشور و انگیزه ای که قدرت نفوذ به اف.بی.آی! و قصد منفجر کردن بمب هسته ای دارند! شعبده بازی که میتواند دو دقیقه آینده عمرش را ببیند، لیکن استثنائا قادر به دیدن بیست و چهار ساعت آینده زندگی "یک نفر بخصوص" نیز هست!!!؟ و پایان یافتن فیلم قبل از گره گشائی مک گافین آن! نمونه هایی از حفره های متعدد مذبور هستند.
...و ایکاش دکتر هانیبال لکتر، جولین مور را نیز میخورد!
ج. در مورد حاشیه های فیلم، دو مورد قابل ذکر است. نخست عرض ارادت کارگردان آن، به استنلی کوبریک فقید!، با چشم بند نیکلاس کیج --که اشاره به فصل درمان پرتغال کوکی است-- و دیگر تکه ای از دکتر استرنج لاو که از تلویزیون پخش میشود.
و دوم، حضور افتخاری و جذاب "پیتر فالک"، در نقش رفیق نیکلاس کیج. --پیترفالک بازیگر نقش بازرس کلمبو در سریال معروفی به همین نام است که قدیمی تر ها حتما به خاطر دارند. دیدن کلمبو در این فیلم، حداقل به من که کلی چسبید--
د. اگر قصد دارید فیلمی اکشن با ته مایه علمی تخیلی و حضور هنرپیشگان طراز اول! هالیوود، و به شیوه "مغز خاموش" ببینید، تماشای این فیلم را به شما توصیه میکنم. در غیر این صورت تماشای آن مفضح ذات و مضد حیات خواهد بود و نهایتا کارتان به جویدن صندلی خواهد کشید! از ما گفتن.

One Eight Seven 9.0

یک هشت هفت

الف. قصد داشتم راجع به یکی از چند فیلم جدیدی که اخیرا دیدم بنویسم اما، ام.بی.سی که معمولا به نمایش فیلم سوخته اشتغال دارد این بار خوراک غریبی برایم تهیه دیده بود.
یک هشت هفت، که در فرهنگ لغات پلیس ینگه دنیا، به عنوان مخفف برای پرونده های جنائی --بطور خاص قتل-- به کار میرود، عنوان فیلم غیر متعارف، غم انگیز و در عین حال محکم و تاثیر برانگیزی شده بود، که موضوع چالش انسان معاصر با پدیده سقوط ارزش ها و سربرآوردن نسل های سوخته و منحط را از زاویه ای تکان دهنده به نقد میکشید.
ب. ترور گارفیلد، معلم علوم دبیرستان های پائین شهر، که پس از یک سال بستری بودن در اثر حمله یکی از شاگردان ناخلفش، به لس آنجلس نقل مکان کرده، در مقابل عشق به تدریس تاب نیاورده و مجددا در محیط خطرناک دبیرستان های خارج از محدوده مشغول به کار میشود. وی برخلاف همکاران بی عارش تلاش میکند تا وظیفه را به نحو احسن انجام دهد، لیکن زبان و ادبیات فردی چون او، نه تنها در قاموس شاگردان بزهکارش --که اکثرا اعضای گروههای خلافکار هستند-- جائی ندارد، بلکه موجبات مورد تهدید قرار گرفتنش را فراهم میاورد...
زخم های کهنه گارفیلد دوباره سر باز کردند... حفره های سیستم بظاهر ساخت یافته و در حقیقت معیوب آموزشی نه تنها دردی از او دوا نخواهد کرد، بلکه با خلع سلاح کردنش در مقابل نسل منحطی که همه هنجارهایش عین ناهنجاریست، وی را تبدیل به یک شکار دست و پا بسته کرده اند که عنقریب خوراک شکارچیان خواهد شد. وی مجبور است انتخاب کند: راهی که تا بحال پیموده و همواره در آن نقش قربانی را برعهده داشته ادامه دهد، یا با پیروی از قائده بازی شکارچیان، با زبان، ادبیات و روش خود آنها تدریس نماید...! او راه دوم را انتخاب میکند...!
ج. بدون شک یکی از محکم ترین فیلم های تاریخ سینما در حوزه بحران های اجتماعی. ساموئل ال جکسون، که یکی از پرکارترین هنرپیشه های یک دهه اخیر محسوب میشود، مانند همیشه، و اینبار ضمن رعایت عفت کلام! میدرخشد. همینطور اتمسفر و جلوه های بصری فیلم بی نظیرند.
تماشای این فیلم را به دلقک هایی که مطاعشان درد و رنج همنوعان و شکار جوایز جشنواره هاست، همینطور به فیلمسازان بی هنر، بی استعداد و در عین حال پرمدعای وطنی --علی الخصوص سرکارخانم میلانی با آثار مشعشع و احمقانه اخیر-- توصیه میکنم. باشد که اگر استعداد خلق اثر ندارند، دست کم عرضه سرقت هنری را در خود پرورش دهند.
د. بشر معاصر، همواره در تلاش بوده تا امور اجتماعی و چالش های انسانی را به نحوی فرمولیزه کرده، در قالب سیستم ها و اس.او.پی ها اجرائی نموده و ساختار بخشد. از سوی دیگر بوجود آمدن گذیر ناپذیر لایه های متعدد مدیرییتی، باعث شده تصمیم سازان با شرایط واقعی، فاصله بعیدی پیدا کرده، و فرمول های مذبور بر اساس میانگین های آماری و شرایط کلان تدوین گردند. عدم وجود اهرم های مستقیم کنترل مدیریتی برای نظارت بر سیستم های ایجاد شده، و عدم بروز رسانی آنها در میان و حتی بلندمدت، از دیگر عوامل عمده ناکارآمدی سامانه های مذبور هستند.
موضوعات طرح شده در یک هشت هفت، مثال نقضی از چنین شرایطی ست.
ه. سوال جالب دیگری که در این فیلم مطرح میشود، شکارچی، یا شکار بودن نسلی ست که ارزش هایش همه ضد ارزش است. آیا چنین افرادی صرفا انگل اجتماعند و باید با قتل عام و ریشه کن نمودن آنها نسبت به اصلاح جامعه اقدام نمود؟ یا صرفا قربانیان اکوسیستم آلوده و سیستم های معیوب اجتماعی هستند و در حقیقت بستانکار جوامع!

پینوشت:
SOP: Standard Operation Procedure

Grindhouse

گرایند هاوس
(بخش نخست: در ستایش سینمای مقوائی و دور از تظاهر!)


الف. در گذشته ای نه چندان دور، تماشای فیلم در ایران، علاوه بر علاقه، نیازمند دل شیر و جگر گاومیش و محاربه با شخص خدا بود!! البته انتخاب هایی هم وجود داشت که محدود به دو شبکه درب و داغان تلویزیون و تعداد متنابهی فیلم روسی و ژاپنی --به صورت دوره ای و متوالی-- و چند سالن سینمای رو به اضمحلال میشد. سینماهایی که همیشه و همواره در حال تبلیغ دفاع مقدس --و تشویق به شخم زدن تا خود بیت الحم-- یا فحش و بد و بیراه گفتن به منافقین کوردل بودند! قضیه فیلم های دفاع مقدس هم از این قراربود که: یک وام بدون بهره و حکایت یکی از عملیات ها را تنگ یک حاجی، چند قبضه آر.پی.جی و یک بسیجی بگو بخند --بقول معروف نمکدان-- میزدند و یا علی... و خب انصاف بدهید، اینها شور و شر آن زمان ما را که از محاربه هم بدمان نمیامد ارضا نمیکرد.
آن موقع هنوز خبری و اثری از ویدئو های بتامکس نبود و کمال فناوری عبارت بود از آپارات! یا پروژکتورهای سوپر هشت که نسخه خانگی پروژکتورهای سی و پنج میلیمتری سینما محسوب میشدند. --به عبارت دیگر، سابقه بنده در این حوزه، تقریبا به زمان برادران لومیر بر میگردد-- القصه، تلاش های اینجانب برای دست یازیدن به یکی از این آپارات ها پس از کوشش فراوان و پشت سر گذاردن مصائب و مراحل متعدد، با شش هزار تومان!، به بار نشست و طلائی ترین دوران فیلم خواریم آغاز گردید.
اما تجربه تماشای فیلم در پروژکتور حقا چیز خاصی بود. تصویر بزرگ روی دیوار، زمانی که چراغ ها همه خاموش بودند و صدای بمی که از بلندگوی ناکوک نصب شده روی دستگاه در می آمد یک طرف، و تصاویر پر خش، پرش دار و رنگ و رو پریده که حاصل تماشای مکرر و خورده شدن حاشیه فیلم ها بود از سوی دیگر، چنان حال و هوائی داشت که مزه اش هنوز زیر دندان باقی مانده، و مثلا تجربه دهشتناک و فراموش ناشدنی"جن گیر" در تاریکی و تنهایی خانه، لذت "افتاب سرخ"، یا تاثیر "رئیس بزرگ" آنقدر عمیق بوده که هیچگاه از خاطر نخواهند رفت.
ب. به تعریفی،
فیلم های عامه پسند، عبارتند از محصولاتی که غالبا با بودجه اندک و در زمان کوتاهی ساخته شده، و در تولید آنها فارغ از جنبه های هنری و زیبائی شناختی، صرفا عناصر عامه پسند و سطحی مورد توجه قرار میگیرند. شخصیت های تک بعدی و کاغذی، اکشن اسلپ استیک، انفجارهای متعدد و صحنه های تعقیب و گریز، از جمله خصوصیات غالب اینگونه فیلمها محسوب میشوند.
اما اگر از زاویه ای دیگر به موضوع نگاه کنیم، این فیلم ها، به نوعی سینمای خالص اند! و پست بودنشان در برخی موارد تبدیل به یک نکته قوت گردیده، طوری که در آن، هدف کارگردان، پیچاندن مفاهیم غامض و شخصی در قالب کلمات و تصاویر نبوده و تلاش سازندگان صرفا متوجه سرگرم ساختن تماشاگر است.
فیلم های عامه پسند، از آغاز پیدایش سینما وجود داشتند، اما در دهه شصت با توجه به استقبال تماشاگران بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته و در دهه هفتاد به اوج محبوبیت خود دست یافتند. زمانی که صاحبان سینماهای درجه دو، برای جلب رضایت مشتریان، قالبا دوفیلم را به هم وصل کرده و در یک سئانس، تحت عنوان دو فیلم با یک بلیط نمایش میدادند و اینگونه بود که "گرایندهاوس" ها شکل گرفتند...
برای من که زیاد اهل آثار مشعشع ایرانی قبل از انقلاب و فیلم های هندی نبودم، خوراک قالب پروژکتور را همین فیلم های رده ب و عامیانه دهه هفتاد و هشتاد تشکیل میدادند --قابل توجه دوستانی که تصور میکنند بنده از ابتدا همینقدر منورالفکر بودم!!--. فیلم هایی که گویا قلب خیلی ها را در آن روزگار تسخیر کرده بودند...
ج. کوئنتین تارانتینو و رابرت رودریگز، در اقدامی بی سابقه، دست به ساخت اثری در مدح و ثنای این گونه سینما زده اند، لیکن، از آنجا که سخن به درازا کشید و گفتنی درباره آن زیاد است، بررسی کلی فیلم را در یادداشتی مجزا متعاقبا به عرض خواهم رساند. نیز، هریک از دو فیلم را --با توجه به کثرت مطالب و رویکرد قائم بذات کارگردانان-- بطور جداگانه مورد بحث قرار خواهم داد.
تا آنموقع