Knocked Up 7.0

-ناخواسته- باردار شده
--همراه با ایهام از: ضربه فنی شدن!--

الف. الیسون دختر خانم ترگل ورگلیست که پس از ترفیع غیر منتظره شغلی، به اتفاق خواهر متاهلش، پیروزی را در یک نایت کلاب جشن میگیرد. جائیکه با "بن"؛ جوان علاف و بی عاری که جز خوش گذرانی کاری بلد نیست! آشنا میشود. آشنائی این دو در عالم مستی منتهی به اتاق خواب شده و... هشت هفته بعد... --حدس بزنید حال چه کسی دائم بهم میخورد؟--
ب. به موازات منسوخ شدن برخی ژانرها --نظیر وسترن!-- شاهد ظهور دسته بندی های جدیدی هستیم که دو تا از محبوب ترینشان عبارتند از: "گوف-بال" و "چیک-فلیک"؛ که بازار هدف اولی را مردان جوان تا میانسال تشکیل داده، و مخاطب دومی بطور کلی خانم ها هستند. این فیلم ترکیبی از این دو گونه سینمائی بوده و اتفاقا در بسیاری مواقع قادر به براورده ساختن انتظارات هر دو طرف میشود.
ج. متاسفانه فیلم از ضرباهنگ کوکی برخوردار نیست؛ بدون ترتیب شما را با رگبار موضوعات خنده دار بمباران کرده و ناگهان برای پانزده دقیقه تبدیل به درامی آکنده از اشک و آه و موضوعات جدی میشود. همچنین سنگینی سویه درام داستان باعث هرز رفتن فرصت های طلائی بسیاری برای خنداندن تماشاگر شده است؛ برای مثال صحنه زایمان که در فیلم هایی چون "نه ماه" تماشاگر را از شدت خنده راهی بیمارستان میکرد، در اینجا حکم ده دقیقه مرگ بار را دارد که بیننده را وادار به ناخن کشیدن روی دیوار میکند!! --امروزه انقدر سازندگان محترم اصرار در به تصویر کشیدن این لحظات زیبا دارند که اگر ضرورتی حادث شود، احیانا همه قادر به انجام وظایف قابلگی خواهیم بود!-- پایان بندی هم اگرچه مناسب سبک و سیاق، اما در تضاد با کلیت اثر است؛ دست کم چهل و پنج دقیقه از فیلم صرف اطمینان دادن به تماشاگر میشود که این دو مناسب هم نیستند، در حالیکه ناگهان با پا به ماه شدن سرکار خانم همه چیز کن فیکون شده و تو گوئی این دو برای هم آفریده شده اند...
د. کلام آخر در مورد فیلم اینکه: اگر باردار هستید! از تماشای آن لذت خواهید برد؛ اگر زن هستید دیدنش برایتان جذاب خواهد بود؛ و اگر مرد هستید: به تناوب از خنده قهقهه خواهید زد؛ خمیازه خواهید کشید؛ و با موضوعات چندش آور در باب تحولات دهانه رحم! و نظایر آن شکنجه خواهید شد؛ انتخاب با شماست.


پینوشت: ضمنا بدانید و آگاه باشید؛ کارگردان محترم با دست و دلبازی تمام، لحظاتی از تولد نوزاد را نیز ضمیمه فیلم فرموده اند که براحتی میتواند حال هر بنی بشری را دگرگون کند. لذا پیشنهاد میکنم دست کم از همراه نمودن کم سن و سال ترها هنگام تماشا خودداری فرمائید.

Meet the Robinsons 7.0

ملاقات با رابینسون ها

ملاقات با تام سلک!

الف. لوئیس کودک نابغه ایست که سعی دارد با اختراعاتش دنیا را به محل بهتری تبدیل کند. او که هنگام شیرخوارگی مقابل نوانخانه ای رها شده، نا امید از خانواده ای که به سرپرستی قبولش کند، سعی میکند با ابداع دستگاه حافظه، و برگرداندن خاطرات کودکی، مادرش را یافته و خانواده واقعیش را احیا کند. در همین گیر و دار سروکله پسر عجیبی پیدا میشود که مدعیست از آینده آمده و قصد دارد از لوئیس در مقابل شیادی به نام "کلاه لگنی" محافظت کند و...
ب. مهمترین ویژگی فیلم بدون شک چیزی نیست مگر "تام سلک" کبیر. وی اگرچه نقش کوتاهی در قالب صداپیشگی لوئیس بزرگسال دارد اما سایه اش را بر کلیت فیلم تابانده و سازندگان هم به درستی نسبت به او ادای احترام کرده اند. --این نخستین باریست که در یک انیمیشن بلند با بودجه نزدیک به یکصد میلیون دلار، عکس و نام واقعی هنرپیشه ای را به رخ میکشند!-- .
برای آشنائی بیشتر دوستانی که آقای سلک را نمیشناسند، همین بس که اسپیلبرگ و جرج لوکاس برای نقش ایندیاناجونز وی را انتخاب کرده! و اصلا فیلمنامه برای شخص او نوشته شده بود --حتی نقاشی های استوری بورد اسپیلبرگ تصویر اوست--، لیکن بدلیل قراردادش با سریال مگنوم.پی.آی نتوانست به فیلم برسد و هریسون فورد جایگزینش شد... --اگر هنوز بجا نیاورده اید؛ شاید بازی بیاد ماندنی اش به نقش "ریچارد" در سریال فرندز کمکتان کند...--
ج. گذشته از حضور تام سلک اما، با فیلم متوسط و البته سرگرم کننده ای طرفیم. منطق جایگاه چندانی در اثر نداشته و هرگز راجع به چرایی خل و چل بودن خانواده کذائی رابینسون ها توضیحی داده نمیشود. لیکن در مجموع به رغم انیمیشن و جلوه های بصری زیبا و چشم نواز و طنز جذاب، و البته "حضور تام سلک"!! از تماشای آن پشیمان نخواهید شد.

Pirates of the Caribbean: At World's End 4.0

دزدان دریائی کارائیب:
در انتهای دنیا

با این حساب، تنها راه حل پیشرفت روند صلح خاورمیانه، کمک گرفتن از دزدان دریایی کارائیب خواهد بود!!

الف. در انتهای دنیا، بدون شک با مسماترین اسمی ست که سازندگان میتوانستند برای فیلمی با فرمول ذیل انتخاب کنند:
- بیشترین تعداد ستارگان ممکن: از هنرپیشه های گران قیمت و گیشه ساز گرفته تا بازیگران معروف سالخورده و از دورخارج، تا نیمه بازیگران تازه کار و جوان پسند.
- پرو پیمان ترین داستان ممکن: معجونی از افسانه های دزدان دریائی گرفته تا حکایت عشق های نافرجام و حکومت های غاصب و استثمارگر و جنگ و صلح و غرش طوفان...! از سندباد بحری گرفته تا دو کیشوت و...
- غلیظ ترین جلوه های بصری ممکن: از هرچه به مخیله تماشاگر میرسد یک عدد...!
- بیشترین بودجه ساخت ممکن: برای به ثمر رساندن تمام موارد بالا
- و نهایتا بزرگترین کمپین تبلیغاتی ممکن: برای اطمینان از بازگشت سرمایه
بدین ترتیب نه با یک "فیلم" که --به قول قدیمی ها-- یک "کیسه مارگیری"، یا بقول خودمان "کمد آقای هوپی"! طرفیم. طبقی انباشته از "همه چیز" و در عین حال "هیچ چیز"...
شرمنده که لااقل بنده به تنهائی قادر به خلاصه کردن داستان این فیلم نیستم. چرا که برای انجام چنین کاری به تمام اعضای کمیته برنامه ریزی استراتژیک سازمان مطبوعم احتیاج داشته! و احتمالا یادداشت برداری و تدوین و خلاصه نمودن آن یک ماهی طول میکشید! --که با توجه به رایگان بودن اینجا از نظر اقتصادی هم به صرفه نیست--
نکته اساسی اینجاست که "دزدان دریائی کارائیب" اصلا بر اساس یکی از "بازی" های دیزنی لند شکل گرفته! و تبدیل کردن آن به درامی سیاسی، آنهم در دنیای دزدان دریایی قرن نوزدهم و در فضای فانتزی پیدا کردن قلب این و پدر آن! تحت هیچ شرایطی با عقل جور در نمیاید... همین موضوع باعث شده داستان پیچیده و غامض آن عملا بلااستفاده مانده و فیلم حداکثر قادر به سرگرم کردن تماشاگران نوجوان و علاقمند به جلوه های ویژه باشد.
خلاصه ما که مدعی طرح استراتژی و مدیریت دیپلماسی هستیم نهایتا از قضایا سردرنیاوردیم.
ب. انصافا ایرادی به جلوه های ویژه وارد نیست، و اگر در فیلم ماجرائی یک ساعت و نیمه ای به تماشای آنها مینشستم حتما لذت میبردم ولی، از آنجائی که کارگردان محترم در اتاق تدوین دچار مشکل دلبستگی به صحنه های خام شده و از بکار بردن قیچی اکیدا خودداری فرموده اند، قضیه آنقدر کشدار و مزخرف شده که از این جلوه های ویژه تا آن جلوه های ویژه میتوانید با خیال آسوده چرت بزنید: آخر اینکه ویل ترنر بالاخره کدام طرف است برای کدام احمقی میتواند جذاب باشد؟
ج. یادش بخیر، روزگاری با یک دهم این بودجه، با یک بیستم این تعداد هنرپیشه، با یک سی ام این قدر جلوه های ویژه، و... مینشستیم و "ایندیانا جونز" میدیدیم!
اسپیلبرگ عزیز، به ارواح خاک رفتگانت سوگند، در ساخت ایندیانا جونز بعدی تعجیل بفرما و بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست...!

Evan Almighty 3.0

ایوان قدرتمند

ایوان مسخره!

الف. خداوند --طبق معمول در قالب مورگان فریمن!-- بر ایوان، گوینده خبری که اخیرا در انتخابات کنگره ایالات متحده پیروز شده و مترصد صعود پله های ترقی ست، ظاهر شده و دستوراتی که سه-چهار هزار سال پیش بر حضرت نوح! نازل کرده بوده را، مجددا به وی ابلاغ میکند:
کشتی به طول و عرض فلان قدر! بساز، از هر نوع حیوان یک جفت بر آن سوار کن و در مقابل استهزای دیگران پاسخ بده: بزودی طوفان برخواهد خواست و سیل جاری خواهد گشت و بی ایمانان را در خود فرو خواهد بلعید.

ایوان ابتدا قادر به درک و هضم موضوع نیست، لیکن پس از نازل شدن انواع و اقسام معجزات احمقانه و مسخره! --که انجامشان از خنگ ترین خدایان نیز بعید است-- ایمان آورده، از خیر کنگره گذشته و مشغول ساخت کشتی میشود...
ب. ایوان قدرتمند تا امروز نامزد برتر دریافت "احمقانه ترین" فیلم سال است. موضوع وقتی خنده دار تر میشود که خبردار شوید، سازندگان آن مدعی سنگین بودن بار معنوی! فیلم شده و "ایوان قدرتمند" را چراغ راه انسان مدرن در تکاپوی زندگی خالی از ایمان امروزی دانسته اند!!
موضوع جالب تر بی ربط و تحمیلی بودن کلیت وظیفه ایوان به عنوان یک پیامبر امروزی ست. برای مثال، یکی از اصلی ترین موضوعات محوری داستان، حیواناتی هستند که او قرار است به سبک نوح سوار بر کشتی کند. در حالیکه نوح با سوارکردن حیوانات بر کشتی قصد داشت امکان تنازع بقای ایشان را مهیا کند، ایوان، تعداد زیادی از گونه های حیوانات، که نصف بیشترشان بومی افریقا! هستند را برای ماموریت ده دقیقه ای نهائیش سوار کشتی کرده و پس از آن پیاده شان می کند! در حالیکه اصولا هیچ خطری آنها را تهدید نمیکرده...
ج. در مورد بازی ها، بیش از همه استعداد استیو کرل، به هدر رفته است. او که در کارهای قبلی توانائی هایش را بخوبی به رخ کشیده بود، به اشتباه برای نقشی انتخاب شده که مناسب کمدین اسلپ استیکی چون جیم کری ست --که البته این روزها به موازات پول دارتر شدن، گویا جدی تر هم شده-- در حالیکه سبک و طنز کرل تحت هیچ شرایطی مناسب حال فیلم نیست. برای مثال نگاه کنید به صحنه بی مزه و ابلهانه ای که وی مذبوحانه سعی میکند با عکس العمل نشان دادن در مقابل ماهی های آکواریم، به هر بدبختی شده تماشاگر را بخنداند...
د. شخصا از تماشای این آشغال سینمائی سر درد گرفته و حین دیدن آن مکرر به ساعتم نگاه میکردم، بلکه هرچه زودتر از سعادت اجباری یک ساعت و نیم شکنجه با اعمال شاقه رهایی یابم. در مورد شما نمیدانم، صلاح خویش خسروان دانند...

The Blogger is Down

گویا قدری زود قضاوت کرده بودم و موضوع پیچیده تر از این حرف هاست. بنابراین لطفا دیگر دنبال پرتقال فروش نگردید. بهرحال، من به راه حل جدیدی پی برده و با این پست قصد بر آزمودن آن دارم. پس اگر خواننده این سطور هستید، بدانید و آگاه باشید که بنده بر مشکل مذبور فائق آمده و عنقریب موتور "راهنمای فیلم ماشین" بکار خواهد افتاد. چنین باد

The Blog is Down

بنده به دلیل نامعلومی در یک هفته اخیر از دسترسی به وبلاگ عاجز بوده و همچنان دچار مشکل هستم --پیامی که ملاحظه میکنید، با استفاده از تکنیک همسایه ها یاری کنید، تا من وبلاگ داری کنم! و به کوشش ده پانزده نفر مهندس کارکشته نرم افزار، تنی چند از متخصصان برجسته امنیت شبکه و جمعی از اساتید حوزه و دانشگاه!! میسر گردیده--
بهر تقدیر، تلاش ها برای بازگشتن به وضع عادی همچنان ادامه داشته و به حول و قوه الهی! --که دوستان استحضار دارند، بنده همواره بدان آویزان بوده و هستم!!-- تا انتهای هفته برای آن فکری خواهم برداشت.
نیز، بدینوسیله از تمامی دوستان و دشمنان عزیزی که بوسیله ایمیل، اس.ام.اس، جغد و دود! احوال بنده و وبلاگ را جویا شده و بعضا هرچه به دهان مبارکشان آمده نثار این حقیر نموده اند تشکر میکنم.
در انتها بی مناسبت نیست یادی از فیلم هایی کنیم که صاحب این کیبورد --بر وزن قلم-- در فاصله خاموشی وبلاگ دیده:
- ترانسفورمرز
- اولتیماتوم بورن
- باگ
- سیزده یار اوشن
- ملاقات با رابینسون ها
- جان سخت چهار
- ایوان قدرتمند
- و...

به امید دیدار
و در پناه خرد


به روز رسانی:
پس از کلی تلاش و پیگیری، گویا مشکل ما --که از آخر هم معلوم نشد چه بوده و آتشش از گور کدام ابرقدرت جهان خواری برمیخواسته!-- به خودی خود برطرف گردیده و همه چیز، ساعتی پس از ارسال این پست به حال عادی بازگشت. پیدا بفرمائید پرتقال فروش را...

Perfect Stranger 5.5

کاملا غریبه
بعد از روشن شدن برق ها، بغل دستی در حالیکه خمیازه میکشد: "آقا شرمنده، من وسطای فیلم خوابم برد، بالاخره کی دختره رو کشته بود!!؟"

الف. دوست دوران کودکی روینا پرایس، خبرنگار یکی از روزنامه های زرد نیویورک، چند روز قبل از کشته شدن با او تماس گرفته و از برقراری ارتباط نامشروع با هریسون هیل، صاحب یکی از بزرگترین شرکت های تبلیغاتی میدان مدیسون --پایتخت صنعت تبلیغات دنیا-- خبر میدهد. روینا که قتل دوستش را با این موضوع مرتبط میداند، برای سردرآوردن از ماجرا به استخدام شرکت "هیل" درآمده و سعی در نزدیک شدن به هریسون میکند...
ب. بصورت سنتی اگر بروس ویلیس در فیلمی بازی کند، تحت هیچ شرایطی تماشای آن را از دست نخواهم داد: وی به زعم نگارنده، نه یکی از بهترین، که "بهترین" و تابناک ترین —و البته گران ترین— ستاره آسمان سرزمین فرشتگان است. بصورت سنتی اگر هالی بری در فیلمی بازی کند، قبل از تماشای آن "دوبار" فکر خواهم کرد و همواره بدنبال بهانه ای برای ندیدنش می گردم: این شبه ستاره اسکار در جیب که به زعم بسیارانی زیباترین مخلوق رنگین پوست در تمام کائنات است! استعداد قریبی در فاتحه نقش ها را خواندن داشته، و مثل کیانو ریوز، همیشه در حال تعجب کردن است!... ملاحظه میفرمائید که تماشای این فیلم از ابتدا برای خودش چالشی بوده!
ج. اگر از بالا به فیلم نگاه کنیم، با داستان رقیقی روبرو هستیم که چیز خاصی برای گفتن نداشته و دائما در حال تلوتلو خوردن میان مینی داستان های فرعی ست که تماشاگر ایده ای راجع به اولویت و اهمیت آنها ندارد —گفته میشود پنج پایان بندی مختلف برای فیلمنامه در نظر گفته شده بوده! و به عبارتی انتخاب قاتل واقعی برعهده تهیه کنندگان و کارگردان بوده است—. بازی ها بلا استثنا متوسط —از ویلیس گرفته تا ریبیزی— و عناصر تعلیق، رنگ و رو رفته و کشکی! اند... با اینحال باید اعتراف کرد که فیلمنامه جز در یکی دو مورد، فاقد هرگونه حفره ایست و از عنصر منطق روائی نهایت استفاده را برده است.
د. در مجموع، اگر از داستان های کاراگاهی و جنائی پر تعلیق لذت میبرید، این فیلم به رقم نقاط ضعفش، قادر خواهد بود یک و نیم ساعت، وقت شما را پر کند. فقط بخاطر داشته باشید: "با مغز خاموش"، تکرار میکنم: "با مغز خاموش"...

The Simpsons Movie 6.5

سیمپسون ها

الف. هومر سیمپسون باید دنیا را از خطری که خود ایجاد کرده نجات دهد...!!
ب. سیمپسون ها، موجودات کج و کوله و زرد رنگ مخلوق "مت گرونین" کبیر، نخستین بار نزدیک به بیست سال پیش پا به تلویزیون گذاشتند و از آن موقع تا بحال جزء محبوب ترین سریال های انیمیشن تاریخ باقی مانده اند. پشتوانه چند نسل از تماشاگرانی که در این دو دهه اتفاقات اسپرینگ فیلد را دنبال میکردند، پدران و مادرانی که کودکیشان را با تماشای آن گذرانده و فرزندانی که کشته مرده این خانواده نه چندان بافرهنگ هستند، دست به دست هم داده اند تا فیلم سینمائی سیپمسون ها، حتی قبل از اکران! جزء محبوب ترین آثار امسال به حساب آمده و انبوه امتیازات جاری شده از سوی طرفداران دو آتشه، ریتینگ آن را در آی.ام.دی.بی، از عدد دست نیافتنی "نه" از "ده" بگذراند. —امتیازی که البته در چند روز اخیر تعدیل شد—
لیکن، در صورتی که بعنوان تماشاگر بی طرف پای این فیلم بنشینید، چیزی جز یک قسمت عادی —و البته طولانی تر— از مجموعه تلویزیونی سیمپسون ها عایدتان نخواهد شد. اگرچه باید انصاف داد، به لطف بودجه بالا و زمان ساخت طولانی، شاهد جلوه های بصری به مراتب جذاب تری خواهید بود، اما این موضوع چیزی به امتیازات فیلم اضافه نمیکند، چراکه طراحی شخصیت ها و محیط این مجموعه از ابتدا —و تعمدا— بصورت اغراق آمیز و کاریکاتور گونه در نظر گرفته شده، و تنها بستریست برای بیان مفاهیم انتقادی و طنزی تلخ و هوشمندانه. بنابراین سخت بتوان تراکتورهای سه بعدی! را برای آن مزیتی به حساب آورد.
ج. فیلم اگرچه در مجموع نمره قبولی میگیرد و قادر خواهد بود طرفداران را راضی نگه دارد اما، هرگز تبدیل به اثری ماندگار نخواهد شد و نهایتا ثابت می کند، سیمپسون ها متعلق به صفحه تلویزیون هستند. شخصا تصور میکنم حداقل به این زودی ها شاهد پیایندهای سینمائی از این مجموعه نباشیم.

Delta Farce 5.0

دلتا فارس
—بر وزن دلتافورس—

الف. لری، بعد از اینکه دوست دختر و شغلش را —در یک روز— از دست میدهد، تصمیم میگیرد به اتفاق همسایه اش بیل، و رفیق دست و پا چلفتی اش اورت، آخر هفته را در کمپ به تمرین تیراندازی بگذراند. اما اوضاع بزودی از دست خارج میشود، وقتی یکی از فرماندهان ارتش آنها را با نیروهای رزرو اشتباه گرفته و علیرغم اعتراضشان عازم عراق میکند...
ب. مصداق بارز فیلم آبگوشتی...!، برای بدست آوردن تصور صحیح از آن، میتوانید فیلمی از خدابیامرز رضا بیک ایمانوردی، مرحوم تقی ظهوری، و مثلا پوری بنائی! را در نظر گرفته و مقادیری شوخی های سیاسی در مورد سلاح های کشتار جمعی، جنگ عراق و سیاست های ضد تروریسم ایالات متحده! به آن اضافه کنید.
ج. قهرمان و هنرپیشه نخست فیلم حضرت آقایی ست به نام "لری سیمکش"! که از تلویزیون به سینما آمده و تقریبا هیچ تلاشی برای نقش بازی کردن نمیکند! او و سایر هنرپیشه ها اینطرف و آنطرف میپلکند و آماج شوخی های نه چندان عمیق را روی تماشاگر میازمایند، و باید انصاف داد هر پنج، ده دقیقه یک خنده از شما خواهند گرفت!
د. انتخاب مناسبی برای یک بعد از ظهر تعطیل، در حالی که مغزتان خاموش است.
ه. دوست دختر لری، کارن، برای دیدن او به رستوران آمده:
- کارن، با لحن جدی: لری، باید باهات صحبت کنم،...—بعد از چند لحظه من و من کردن ادامه میدهد:— من حامله ام...
- لری، بعد از اینکه چند لحظه هاج و واج به جائی خیره شده: حامله، اوه، اوه، این خیلی خوبه، واقعا عالیه، اوه صب کن من یه ایده ای دارم —و درحالیکه دست کارن را گرفته و او را دنبال خودش میکشد به سمت پیشخوان میرود—
- کارن که نگران شده با التماس: یه لحظه صبر کن لری... وایسا
- لری که حرف های او را نشنیده گرفته، صورتش را جلوی میکروفن گرفته و: خدمت همه شما مشتری های عزیز خسته نباشید میگم، من لری هستم که به عنوان گارسون اینجا انجام وظیفه میکنم، و این دختر خانم خوشگل که کنار من وایساده دوست دختر منه —توجه مشتری ها جلب شده و همه به سمت آن دو برگشتند—، و راستش همین الان متوجه شدم که بچه من رو حامله است، —مشتری ها با صدای بلند آه کشیده و شروع به کف زدن میکنند—، پس به خاطر این اتفاق مبارک، فقط امروز، و به مدت یک ساعت، استفاده از میز اردور مجانی خواهد بود —مشتری ها بر شدت تشویق میفزایند— اوه، ضمنا قبل از اینکه به شکمتون برسید، یک کار مهم دیگه هست که میخوام همین الان انجام بدم...
- کارن که معذب شده التماس میکند: لری تو رو خدا، صبر کن...
- لری که از تشویق مشتری ها به وجد آمده کلاهش را از سر برداشته و در حالی که مقابل کارن زانو میزند: میخوام در مقابل خداوند و درحالیکه همه این عزیزان شاهد هستن این کار رو بکنم، —سینه اش را صاف میکند— کارن، عزیزم، میدونم که تو من رو خوشبخت ترین مرد دنیا خواهی کرد... آیا من رو به شوهری قبول میکنی؟ —مشتری ها دوباره با صدای بلند آه می کشند... دو سه نفر از مشتری های زن، پشت چشم نازک کرده و از صمیم قلب لبخند میزنند!—
لری میکروفن را به سمت کارن گرفته و قبل از اینکه او چیزی بگوید، اصرار میکند: بیا تو این بگو، میخوام همه دنیا تو زیبا ترین لحظه زندگیم با من شریک باشن...
- کارن، در حالیکه به روشنی در رودربایستی قرار گرفته، به سمت پیشخوان خم شده و درحالی که لبخند تلخی بر چهره دارد: لری جان، فقط میخواستم بگم، بابای بچه یکی دیگه است...!!

پینوشت: مخصوصا راجع به سناریو! و اینجور مسائل چیزی نگفتم. شما هم اگر به تماشای این فیلم نشستید دنبالش نگردید.

Fracture 9.5

شکستگی
”من همسرم رو کشتم،
...اگه میتونی ثابت کن!“


الف. تد کرافورد طراح هواپیمائیست که در هفتمین دهه زندگی، یک اتومبیل پورشه ششصدهزار دلاری می راند، و در یک خانه هشتاد میلیون دلاری با همسر زیبا و جوانش جنیفر، —که تنها نصف او سن دارد— زندگی میکند. او نابغه خودشیفته و خونسردی ست که از طرح موضوعات پیچیده لذت برده و بدین وسیله فاصله بعید خود را با سایرین به رخ می کشد:

- جنیفر: تو فکر میکنی خیلی از من باهوش تری، لابد این باعث میشه احساس قدرت کنی...
- تد: بیشتر "درمانده"، تا قدرتمند... زیاد دانستن همیشه منجر به عذاب کشیدن میشه، و من به این موضوع عادت کردم. البته اینطورام نیست که به قیمت تحمل چنین عذابی، هیچ لذتی نبرم...

وقتی تد متوجه خیانت همسرش میشود، نقشه قتل او را "طراحی" می کند: یک جنایت بی نقص...، که پی ریزی و اجرایش تنها از نابغه ای چون او ساخته است.
...ظاهرا همه چیز تحت کنترل است. تد بهمراه آلت قتاله دستگیر شده و کتبا به همه چیز اعتراف کرده است. او حتی قصد ندارد برای دفاع، وکیل استخدام نماید وعلیرغم توصیه قاضی، ترجیح میدهد شخصا این کار را برعهده بگیرد.
ویلی بیچام، وکیل جوانی که در اوج موفقیت و مترصد رها کردن شغل دولتیش، برای کرسی ارزشمند وکالت یک موسسه معتبر حقوقی ست، به عنوان نماینده مدعی العموم، مامور بازپرسی پرونده میشود. او سرخوش از نوار موفقیت هایش، پا به هزارتوی غامض تد کرافورد گذاشته و با اطمینان، سعی دارد کار این پرونده را نیز یکسره کند، اما همچنان که تکه های پازل زیرکانه تد، کنار یکدیگر قرار میگیرند، مسیر پرونده دگرگون شده و آینده شغلی اش را در خطر میبیند...
ب. دقت، ظرافت و منطق پولادین این فیلم، از نخستین لحظات آغاز آن رخ مینماید; وقتی اسامی دست اندرکاران و بازیگرانش، —در تیتراژ— هوشمندانه در هم شکسته، و همزمان شاهد سرگرمی دست ساز —و پیچیده— ضدقهرمان داستان، در پس زمینه هستیم. و اما ضدقهرمان، کسی نیست جز آنتونی هاپکینز، آنهم جوان تر! و پرانرژی تر از همیشه. بازی میخکوب کننده و باورپذیر هاپکینز، درشت ترین برگ برنده شکستگی و در عین حال یکی از معدود ایرادات آن! محسوب میشود، چرا که هاپکینز، —درست یا غلط— از فرصت به دست آمده استفاده کرده و برخی جزئیات شخصیتی و رفتاری "دکتر لکتر" را چاشنی نقش "تد کرافورد" نموده است. این رویکرد اگرچه باعث قوام یافتن و قابل درک بودن شخصیت کرافورد به عنوان یک آدمکش نابغه گردیده، لیکن در عمل باعث میشود
گاه و بیگاه خود را مقابل دکتر لکتر و نه تدکرافورد ببینید، که برای شاهکاری در حد این فیلم چندان نکته مثبتی نیست.
چرخش های داستانی اثر، اگرچه هربار تماشاگر را شگفت زده کرده و با دهان باز رها میکنند! اما، در نتیجه نهائی تاثیر چندانی ندارند. موضوع اینجاست که داستان فیلم همواره چند قدم از تماشاگر جلوتر بوده، و پایان بندی، نتیجه گزیر ناپذیر و معلول مستقیم رویدادهای داستان است. به عبارت ساده تر، برخلاف رویکرد رایج، اینطور نیست که تماشاگر در پنج دقیقه پایانی متوجه شود یک ساعت و نیم سرکار بوده! و ماجرا اصلا چیز دیگری ست... —آنطور که شرلوک هلمز در اواخر داستان هایش مظنونین را دور هم جمع کرده و ناگهان پرده از همه رازها کنار میرود—
ج. شکستگی، فیلم زیبا و از هر نظر کاملی ست و در بیابان فیلم های از بیخ و بن پوسیده و پر از حفره این روزها، نه لنگ کفش! که قالیچه پرنده است. و تماشای آن را به صغیر و کبیر توصیه میکنم.

این قسمت را پس از تماشای فیلم بخوانید:
د. فیلم به زیبائی، در ابتدای دادگاه دوم تدکرافورد تمام شده و این سوال را در ذهن بیننده مطرح میکند که آیا وی لزوما بازنده دور دوم مبارزه است!؟
پاسخ به این سوال به زعم نگارنده "منفی" ست. استدلال ویلی در مقابل اصل "دابل جپردی" —که معادل مناسبی در فارسی برایش بخاطر ندارم— از این قرار است که وی برای "اقدام به قتل" و نه "قتل" محاکمه شده، پس این اصل —در اینجا— مصداق ندارد، ولی موضوع اینجاست که: تد، قبلا برای "اقدام به قتل" تبرئه شده، و سپس بعنوان یک شهروند عادی، —و با تکیه بر قانون— نسبت به مرگ همسرش تصمیم گرفته که هیچ گونه جرمی را متوجه وی نمیکند. بنابراین معتقدم برنده این دور محاکمه هم جناب کرافورد خواهند بود! —که البته روحیه و لبخند پایانی اش را هم تا حد زیادی توجیه میکند—

پینوشت:
- اصل "دابل جپردی" به این معناست که هیچ کس، برای "یک جرم مشخص" دوبار محاکمه نخواهد شد. و اگر فردی در دادگاه بخاطر اتهامی تبرئه شود، حتی در صورت بروز شرایط جدید، امکان برگزاری مجدد محاکمه برای همان جرم وجود نخواهد داشت.
- در مورد قضیه کشتن همسر کرافورد که در کماست. این موضوع چند سال پیش در ایالات متحده به تصویب رسیده و به خانواده های بیماران لاعلاج در شرایط خاص —مثل کماهای بلندمدت که احتمال بازگشت بیمار نزدیک به صفر است— اجازه میدهد، در مورد مرگ یا زنده ماندن بیمار تصمیم بگیرند. —بخاطر هزینه های تحمیل شده و فشار روحی ناشی از بیماری که به احتمال قریب به یقین هرگز به زندگی باز نخواهد گشت—

Fourteen Hundred and Eight 9.0

هزار و چهارصد و هشت

الف. اگر تنها زندگی می کنید، اگر در تمام زندگی باورهای مذهبی و ماوراء الطبیعه را سخره گرفته، به چالش کشیده و در مقابل آنها بر خرد تکیه کرده اید، و "اگر"، چند دقیقه پس از نیمه شب تصمیم به تماشای فیلم گرفتید: استفن کینگ، جان کیوزاک و ساموئل.ال.جکسون برای شما دامی به عمق دریای چین پهن کرده اند!. هر کاری میکنید: دی.وی.دی "هزار و چهارصد و هشت" را داخل دستگاه نگذارید...!
ب. مایک انسلین نویسنده ایست که پس از مرگ دختر خردسالش، در به در بدنبال پاسخ راجع به زندگی پس از مرگ دویده و هرچه بیشتر گشته، کم تر یافته... او که حالا بخاطر کتابهایش راجع به محل های مخوف و تسخیر شده --توسط ارواح-- معروف است، نا امید از یافتن ارواح! به داستان دهشتناکی راجع به اتاق شماره "چهارده صفر هشت" هتل دولفین نیویورک برمیخورد، جائی که هیچ کس بیش از یک ساعت در آن زنده نمانده و در طول نود و پنج سال قدمت هتل، پنجاه و شش نفر قربانی گرفته است. تلاش های مدیر هتل در مقابل اصرار او برای اقامت در اتاق مذبوربه جائی نرسیده و
مایک شب را در هزار و چهارصد و هشت، سپری میکند:
مایک: اولا چیزی به نام روح وجود نداره، گیرم هم باشه، خدائی وجود نداره که در مقابل اونها از ما محافظت کنه
... و امیدوارم شما جزو آن دسته افرادی نباشید که اصرار دارند بدانند در آن اتاق چه اتفاقی میفتد!
ج. ...تیتراژ نهائی فیلم تمام شده و آخرین خطوط اسامی دست اندرکاران فیلم، در صفحه تلویزیون ثابت مانده است، باد، آرام و پیوسته در حال زوزه کشیدن است و پنجره باز، هر از چندگاهی به دیوار میخورد. تق تق اعصاب خرد کن پنجره هر بار مجبورم میکند نگاهش کنم. اتاق کم نور تر از همیشه است و آخرین لامپ مهتابی بازمانده، هر پنج دقیقه یک بار خاموش و روشن شده و مثل سوهان روح دوباره یادم می اندازد: "هر پنج مهتابی که بعد از ظهر خریده بودم را در سوپرمارکت نزدیک خانه جا گذاشته ام"... پنجره دوباره --و این بار محکم تر-- به دیوار میخورد و با عصبانیت برمی گردم... و کلاغی به بزرگی شترمرغ لب پنجره نشسته است! دست اول ترین دشنام هایم را زیرلب نثارش میکنم ولی، جرات تکان خوردن ندارم، تمام قوای فکریم وقف پیدا کردن راه حلی برای بیرون انداختنش --و گل گرفتن آن پنجره جهنمی!-- شده اما احتمال پرواز کردنش به داخل خانه امانم نمیدهد... که چیزی روی پایم تکان میخورد! "سوسک"!؟ برای یک لحظه جدال نابرابر و گریزناپذیر من و دمپائی و سوسک خانه را پر میکند. لحظه ای که یک قرن طول میکشد، قرنی که در آن تمام نگرانیم یک "کلاغ" است...! از قامت در هم شکسته سوسک که چشم برمیدارم، کلاغ دیگر نیست... عمیق ترین نفس عمرم را میکشم و می اندیشم: کدام ابلیسی این فیلم نفرین شده را به من فروخت!!؟
د. 1408، داستان متفاوتی دارد، داستانی که مدعی ارائه اطلاعات جدید راجع به ابعاد ماوراء الطبیعه یا دنیای پس از مرگ نبوده و حتی در بسیاری موارد ظرفیت بالقوه ای برای تخیل محض بودن از خود نشان میدهد. به عبارت دیگر، یک ساعت و نیم سرگرمی ناب از آن نوعی که روی انگشت های پا بلندتان میکند، آنهم بدون موعظه و ابعاد ایدئولوژیک --خرچنگ، قورباغه، آب مقدس و از این جور چیزها--...
متاسفانه کمپین تبلیغاتی فیلم، با لو دادن بسیاری از فرازهای فیلم --در تبلیغات تلویزیونی-- جفای بزرگی در حقش کرده است و مثلا وقتی مایک مستاصل روی زمین افتاده، تماشاگر فریاد میزند: "خب لپ تاپت رو دربیار، این جا وایرلس جواب میده!" با این حال پیچ های دراماتیک داستان آنقدر هستند که نشود یکباره حدسشان زد. علاوه بر این ها باید پایان بندی هوشمندانه و جذاب را هم به موارد بالا اضافه کرد.
در مجموع اگر اهل پول دادن برای ترسیدن! هستید، پیشنهاد میکنم این فیلم را از دست ندهید. --به شرطی که تنها زندگی نکنید، شک گرا نباشید، و ساعت، دوازده شب را نشان ندهد--

پینوشت:
- اتفاقات بالا --متاسفانه و در عین عجیب به نظر رسیدن-- واقعیست. بله، کلاغ!
- اگر خواستید فیلم را تماشا کنید، دنبال عدد سیزده بگردید! مجموع تمام اعداد بکار رفته در داستان! چیزی نیست جز: سیزده

Spider-Man3 5.0

اسپایدرمن سه

الف. نخست در مورد "داستان" باید عرض کنم، اگر اسپایدر من یک و دو را دیدید —که حتما دیدید، چرا که با توجه به محاسبات بنده فقط خواجه حافظ شیرازی و مولانا جلال الدین محمد بلخی موفق به تماشای آنها نشدند!— چیز جدیدی برای تعریف کردن وجود ندارد. گویا کارگردان محترم —جناب سام ریمی— تلاش فرموده اند تا با ترکیب مواد خام هر دو اثر قبلی، یک تیر و چند نشان زده:
- از سوئی با "صرفا" غلیظ تر کردن فرمول جواب پس داده قبلی، نوعی "اسپایدرمن تر" ساخته، و با اضافه کردن بیشترین تعداد شخصیت های ممکن، جملگی طرفداران را خشنود و کامروا نمایند،
- و از سوی دیگر فرصت بیشتری برای ابراز توانائی ها و ارائه ظرفیت های بالقوه! در اختیار هنرپیشه ها و دست اندرکاران مجموعه قرار دهد —از آواز خواندن و بهم ریختن کافه به سبک جیم کری در ماسک گرفته تا ورجه ورجه کردن در خیابان و چشمک زدن به زن و بچه مردم!، فقط جای تقلید صدا و رقص عربی خالیست!!،، خلاصه هرکه هر هنری داشته رو کرده...—.
به عبارت ساده تر:
- پیتر —مجددا— میان سویه مثبت و منفی در حال تلو تلو خوردن است. همینطور اهالی نیویورک —مجددا— میان دوست داشتن و نفرت از اسپایدر من وضعیت مشابهی دارند.
- رابطه پیتر و مری-جین —مجددا— در حال قطع و وصل شدن است. پیتر —مجددا— با فرد ثالثی آشنا شده و فیل مری-جین —مجددا— یاد "هری" میکند...
- هری —مجددا— تصمیم میگیرد مسیر پدر را دنبال نموده و —مجددا— تبدیل به دشمن مرد عنکبوتی میشود...
- مجددا —وبرای سومین بار!— گره اصلی داستان و بهانه رویاروئی پایانی، گروگان گرفته شدن مری-جین توسط بدمن ماجراست!
- و... لیست مذبور برای خودش مثنوی هفتادمن کاغذیست که برشمردن همه عناوینش موجب خمیازه کشیدن شما و انگشت درد گرفتن بنده در اثر تایپ بیش از حد خواهد شد...
ب. اسپایدرمن سه اما دو رکورد دست نیافتنی از خود برجا میگذارد:
- نخست، از حیث تعداد شخصیت ها، این فیلم را با ارباب حلقه ها! مقایسه کرده اند —با احتساب تمامی سپاهیان، سربازان و سیاهی لشکرانش!—
- و دوم، از نظر تعداد خطوط داستانی، میتوان آن را نوعی شاهنامه امروزی بحساب آورد. به عنوان نمونه:
. قضایای پیتر بعنوان اسپایدرمن . رابطه پیتر و مری-جین . زندگی شغلی مری.جین . رابطه مری-جین و هری . رابطه پیتر و دختر همسایه —و صاحب خانه— . رابطه پیتر و مادر بزرگش . ماجراهای مرد شنی . ماجراهای هری . ماجراهای ونوم . ماجراهای ادی بروک . ماجراهای زندگی تحصیلی پیتر . ماجرای تکراری کشته شدن عموی پیتر و... —ماجراهای ترکیبی موارد بالا را نیز در نظر بگیرید—
ج.
اگر احیانا از کشته مرده های سریال تلویزیونی "اون دهه هفتاد" باشید، حتما خاطره تلخ جدائی "تافر گریس" —اریک در فصل هشتم را بیاد دارید... و چه بسا دلتان برایش تنگ شده باشد! در این صورت تماشای اسپایدرمن سه، خالی از لطف نخواهد بود. چرا که اریک خان برگشته و نقش نیمه ونوم، نیمه عکاس ماجرا را بازی فرموده اند... بماند که شخصیت وی نیز —مثل سایرین— قوام نیامده و به جمیع جهات لنگ میزند، لیکن کاریزمای ذاتی آن جناب به نحو مقتضی جبران مافات کرده است.
د. به زعم نگارنده، اسپایدرمن سه، به طور خلاصه عبارت است از: "دستور طبخ آشغال با استفاده از بودجه بالای یکصد میلیون دلار". ولی با این وجود، اگر جزو افردی هستید که برای لذت بردن از فیلم، نیاز به آسمان و ریسمان دارند، پیشنهاد میکنم تماشایش را از دست ندهید.

پینوشت:
میتوانید قضیه "
آسمان و ریسمان" را اینجا ملاحظه کنید.