Movie Moments #05

جان سخت چهار!

بالاخره پس از مدت ها انتظار، افتخار تماشای آخرین جان سخت نصیبم شد. که به زعم پرده بزرگ و پرفروغ ترین ستاره سینمای معاصرش! --بروس ویلیس-- کلی چسبید و عنقریب --در اولین فرصت-- نقدی بر آن خواهم نوشت. در نقد این شما و لحظه ای از جان سخت ترین...

پس از یک سلسله تصادفات مرگ بار، جان مک کلین --بروس ویلیس-- ناچار میشود، مت فرل --جاستین لانگ-- را تنها گذاشته و هلی کوپتر تروریست ها را با یک ماشین پلیس! نابود کند.
جان مک کلین که خرد و خاکشیر و غرق خون گوشه ای افتاده، مت فرل را مخاطب قرار میدهد:
- جان مک کلین: تو حالت خوبه؟
- مت فرل: هوم، بدنیستم، فقط سر زانوم پوستمال شده!
- مک کلین که به سختی میتواند از جایش تکان بخورد: شرمنده

پینوشت:
به یاد طرفداران پر و پا قرص و جاودانه جان سخت: چندلر بینگ! و جوئی تریبیانی!

Movie Moments #04

آقای بروکس

آقای بروکس و آقای اسمیت داخل اتومبیل نشسته اند:
- آقای اسمیت: خب، نقشه چیه؟ قراره امشب چیکار کنیم؟
- آقای بروکس: یه چرخی این اطراف میزنیم تا اینکه فرد مناسبی رو پیدا کنیم...، کسی که بتونی از کشتنش لذت ببری!
- آقای اسمیت، در حالی که هیجان زده و قدری عصبی شده: واقعا!؟ یعنی هیچ وقت آدم خاصی رو نشون نمیکنی؟
- من واسه لذت بردن کسی رو نمیکشم آقای اسمیت، من این کار رو انجام میدم...، --چند ثانیه مکث-- چون بهش اعتیاد پیدا کردم!. ضمنا از اونجائیکه تصمیم گرفته بودم دیگه کسی رو نکشم، ترجیح میدم در انتخاب طرف دخالتی نداشته باشم. هر کی رو دلت میخواد انتخاب کن، بعد باتفاق کارش رو میسازیم!
- آقای اسمیت بعد از چند ثانیه فکر کردن: میتونم از بین فامیل کسی رو انتخاب کنم؟!!!
- ...!

Mr. Brooks 8.0

آقای بروکس

الف. آقای بروکس، کارخانه داری معتبر، شهروندی محترم، همسری مهربان و پدری دلسوز و قابل اتکاست که تنها یک نقطه ضعف دارد: اعتیاد به قتل! تحت تاثیر وسوسه های سویه تاریک شخصیت دوگانه اش --که مارشال نام دارد--. او تمام تلاشش را برای ترک این عادت نه چندان جذاب بکار بسته، لیکن عطش به خون، گاه و بیگاه سراغش آمده و مقاومت در مقابل آن، روز به روز سخت تر میشود...
ب. فیلم آقای بروکس را میتوان به دو بخش اصلی تقسیم کرد:
- نخست. موضوعات حول محور خود آقای بروکس و مارشال، که به لطف بازی های فوق العاده کوین کاستنر و ویلیام هرت، جذاب و دیدنی از کار درآمده و در این قحطی فیلم های با ارزش، لنگه کفشی ست در کویر!. کاستنر بدون شک بهترین بازی دوران حرفه ایش را ارائه داده و ویلیام هرت تا انتهای داستان پا به پایش دویده و حقا کم نیاورده است. طوری که زوج کاستنر-هرت، را میتوان نزدیک ترین رقیب نورتن-پیت در باشگاه مشت زنی بحساب آورد!
- و دوم. داستان های جانبی درباره افسر پلیسی که در تعقیب آقای بروکس است و خزعبلات و چالش های زندگی احمقانه ایشان...!. بازی بی روح و پوشالی دمی مور در نقش پلیس کذائی آنقدر افتضاح است که تقریبا صدای همه منتقدین درآمده و در کمتر نقدی میتوان جای آن را خالی یافت. اگرچه خوانده شدن فاتحه فیلم ها به سبب خرده فرمایشات ستاره های گردن کلفت هالیوود موضوع تازه ای نیست، لیکن تعداد فصل های بی ربط --و طبیعتا کاستن از بدنه محوری داستان-- تنها برای بیشتر دیده شدن سرکار خانم چنان بالاست که تصور میکنم جا دارد در کتاب رکوردهای گینس ثبت شود! برای مثال: صحنه شنا کردن! --به این معنا که من چیم از چارلیزترون کمتره!!؟--، بازدید از خانه در تاریکی، قسمت های بحث و خط و نشان راجع به محدودیت زمانی وی برای دستگیری و سر و سامان دادن به وضعیت زناشوئی اش! و... تنها مشتی از خروار است.
ج. اینطور که کوین کاستنر در مصاحبه ای گفته بود، فیلم آقای بروکس نخستین قسمت سه گانه ای راجع به این آدمکش متشخص! است، و بزودی شاهد قسمت های بعد آن نیز خواهیم بود، که با توجه به ظرفیت های داستان و هنرپیشه هایش --منهای دمی مور البته-- خبر بسیار خوبی ست. امیدوارم دست اندرکاران این فیلم پس از تماشای نسخه نهائی و واکنش منتقدین، به فکر راهی برای خلاص شدن آقای بروکس از افسر پلیس مسخره و کاغذی داستان بوده! یا دست کم هنرپیشه نقش مذبور را با فرد دیگری --مثلااسکارلت ژوهانسون!-- عوض کنند.
د. آقای بروکس در مجموع اثری قابل قبول و تماشائیست، البته به شرطی که تحمل مستند نیم ساعته بی ربطی درباره کنار آمدن دمی مور با پیری قریب الوقوع --آنهم در دل فیلم-- را داشته باشید.

پینوشت:
میتوانید قسمتی از دیالوگ فیلم را اینجا مطالعه کنید.

Movie Moments #03


- اگر به قصد کشتن من آمدی، ممکنه خواهش کنم کارت رو سریع تر انجام بدی؟ بدم نمیاد برای شرکت نکردن در جلسه هیات مدیره که ساعت ده برگزار میشه بهانه ای داشته باشم!


TMNT 8.5

لاک پشت های نینجا

الف. لاک پشت های نینجا بازگشته اند. داستان، پس از وقایع شکست دشمن قدیمی آنها، "شردر"، و در حالی آغاز میشود که لئوناردو برادرانش را به قصد جنگل های باران خیز امریکای مرکزی ترک کرده و در انزوا مشغول تهذیب نفس! و کمک به نیازمندان است. "دوناتلو" یک شرکت خدمات پشتیبانی تلفنی برای محصولات رایانه ای راه انداخته!، و "میکل آنژ" بعنوان مجلس گرم کن! در میهمانی های کودکان کار میکند، "رافائل" ظاهرا هیچ کار خاصی انجام نداده و تمام روز میخوابد، وی شب ها بدون اطلاع دیگران نقاب برچهره گذاشته و تحت نام "نایت واچر" به مبارزه با تبهکاران میپردازد...
سه هزارسال پیش، جنگجوئی برای دست یافتن به جاودانگی، راهی میان این دنیا و جهان دیگری باز کرده بود. او به قیمت از دست دادن همرزمانش و هبوط جانورانی دهشتناک توانست عمر جاودان پیدا کند. در افسانه ها آمده است که هر سه هزارسال یک بار ستارگان در مدار مشخصی قرار گرفته و درهای جهان دیگر دوباره گشوده خواهند شد... جنگجوی مزبور قصد دارد با به چنگ آوردن جانوران و بازگرداندن آنها به جهان کذایی، همرزمانش را نجات دهد و... لیکن کنترل اوضاع از دستش خارج شده و... و فقط "چهار لاک پشت" قادرند کره زمین را نجات دهند!
ب. بعنوان یکی از مشتری های قدیمی و پروپاقرص لاک پشت های نینجا! که تمام فیلم ها، کارتون ها، بازی های رایانه ای و دیگر محصولات این موجودات نه چندان معمولی را در طول سالهای دور به جان نوشیده! معتقدم این فیلم، "بهترین" و جذاب ترین باری ست که قهرمانان سبز رنگ و حاضر جواب در آن گرد هم آمده اند. در حالیکه دو فیلم قبلی لاک پشت ها، محصولات ارزان قیمت و متوسط الحالی بودند، این یکی، هم از نظر بصری و هم محتوائی چند سر و گردن بالاتر ایستاده و حرف های زیادی برای گفتن دارد. همینطور برخلاف اکثر قریب به اتفاق محصولات قبلی که در آن تنها نقطه تمایز لاک پشت ها، رنگ چشم بند و تفاوت سلاح هایشان بود، در فیلم اخیر با چهار شخصیت متفاوت و قائم بذات طرفیم که سازندگان با هوشمندی مدت زمان مجزائی را به معرفی و پرداخت شخصیت هریک اختصاص داده اند. دیالوگ ها جذاب، و زمان بندی شوخی ها بی نقص از کار درآمده و تقابل شیمی گرم و باورپذیر شخصیت ها و ارجاعات هوشمندانه به فرهنگ پاپ، تماشاگر را از خنده منفجر میکند. نیز، جلوه های بصری خیره کننده در کنار طراحی بی نقص شخصیت ها و فضاپردازی تماشائی از این فیلم یک شاهکار ساخته اند و از حالا میتوان با اطمینان آن را یکی از نامزدهای اسکار بهترین انیمیشن سال دانست.
ج. طبیعتا فیلم خالی از نقاط ضعف نیست. برای مثال، تعدد شخصیت ها در آن به قدریست که میتوان با "دزدان دریائی کارائیب: در انتهای دنیا" مقایسه اش کرد و اگرچه سازندگان زمان کافی در اختیار شخصیت های اصلی قرار داده اند، لیکن کثرت مینی داستان ها چیز زیادی از خط اصلی باقی نگذاشته!، از آن بدتر، خط اصلی راجع به ماجرائیست که هیچ ارتباط مستقیمی به لاک پشت ها ندارد. دیگر آنکه سازندگان فرض کرده اند تمام تماشاگران با پدیده لاک پشت های نینجا آشنائی دارند و هیچ توضیح اضافه ای برای مخاطبان جدید در نظر نگرفته اند که خود باعث سردرگمی بسیاری از منتقدین و بینندگان فیلم شده است.

Rise of the Silver Surfer 7.0

چهار شگفت انگیز:
خیزش موج سوار نقره ای


الف. در حالیکه تمام رسانه های دنیا راجع به سفره عقد خانم نامرئی و آقای شگفت انگیز صحبت میکنند! کره زمین میزبان موجودی ناشناس موسوم به موج سوار نقره ایست که گویا پا به هر سیاره ای گذاشته، پس از هشت روز نابودش کرده است...
آیا شگفت انگیزها خواهند توانست کره خاکی را نجات دهند؟
ب. شخصیت های پرداخت شده و هرکدام در نوع خود جذاب، جلوه های ویژه امروزی و پر زرق و برق، دیالوگ ها و شوخی های کلامی پاستوریزه و در عین حال خنده دار، دست به دست هم داده اند تا فیلمی به نسبت بی ادعا و در عمل موفق را روانه سالن های سینما کنند. قسمت دوم چهارشگفت انگیز، نه فقط فیلم خوش ساختی از کار درآمده که از تمام مولفه های لازم برای موفقیت برخوردار است، بلکه به درستی توانسته در مقابل عوارض معمول بلاک باسترهای تین ایجر پسند تابستانی! مقاومت کند. از جمله عوارض مذبور میتوان به سر ریز شدن شخصیت های مثبت و منفی جدید --با هدف جلب رضایت تمام مخاطبان احتمالی-- و غرق شدن در امواج بلند سوپراستار های هالیوود --که این روزها به مدد خرده فرمایشات و حواشی فاتحه محصولات زیادی را میخوانند-- اشاره کرد. دیگر خصوصیت مثبت فیلم، شیمی گرم و جذاب شخصیت هاست که این روزها کمتر میتوان در محصولات مشابه از آن سراغ گرفت.
ج. متاسفانه لیست نکات منفی فیلم چندان کوتاه نیست. بازی افتضاح جسیکا آلبا که به لطف عمل های پیاپی زیبائی بیشتر شبیه عروسک شده و ماهیچه های صورتش از ابراز کوچک ترین احساساتی عاجز هستند بدون شک نخستین عنوان لیست مذبور است. وی که مثلا قرار بوده سویه عاطفی داستان را سرپا نگه دارد، با پوستی که مثل پلاستیک می درخشد، هنگام ابراز علاقه به نامزدش تنها دهانش را بازتر کرده و دندان هایش را نشان میدهد!
موضوع داستان هم که راجع به یک تروریست فرا کهکشانیست! بدجوری نخ نماست و علیرغم تلاش نویسندگان بصورت نه چندان جالبی تمام میشود.
د. همانطور که در ابتدا آمد، این فیلم تماشاگرانش را ناامید نخواهد کرد. بنابراین اگر قادرید حین تماشا از مغزتان زیاد کار نکشید، دیدن آن را توصیه میکنم.

Pathfinder 0.0

پیشاهنگ

الف. وایکینگ ها، ششصد سال پیش از کریستف کلمب قاره امریکا را کشف کرده! --جل الخالق-- و قصد داشتند با کشتار بومیان، سرزمین جدید را تصاحب، و برای همیشه در آنجا سکنی گزینند! --نظر به نرخ تورم مسکن و نوسانات قیمت زمین در اسکاندیناوی که در آن زمان فرسنگ ها زیر صفر بوده، تنها دلیل ممکن، مرض داشتن وایکینگ ها میتواند باشد. گو اینکه فقط وایکینگ ها و نویسنده فیلمنامه میدانند، به فرض وجود چنین مرضی، چرا حضرات جنگجو متعرض سرزمین های نزدیک تر نشده و سعی در گذر از اقیانوس و کشف قاره جدید داشتند!؟-- در یکی از سفرهای ایشان، کودکی جا مانده و توسط سرخ پوستان بزرگ میشود! --اون که توسط میمون ها بزرگ میشد تارزان بود، این یک داستان کاملا متفاوته!--، رئیس قبیله سرخ پوستان حین شامورتی بازی! متوجه میشود که پیشگوئی عنقریب به حقیقت خواهد پیوست و تنها یک نفر قادر خواهد بود آنها را نجات دهد --سوء تفاهم پیش نیاد، راجع به ماتریکس صحبت نمیکنم!--... القصه، وایکینگ ها پانزده سال بعد! --بهرحال باید صبر میکردند ناجی سرخ پوست ها به سن قانونی برسد که تعرض به قاره جدید خیلی هم آسان برگزار نشود-- دوباره حمله کرده و دهکده ها را به آتش میکشند... حتما بقیه داستان را هم میتوانید حدس بزنید. بعله، کودک کذائی که "روح" نام دارد، به دو سبک دخل وایکینگ ها را می آورد: نخست به سبک آرنولد شوارتزنگر در فیلم غارتگر --پریداتور-- و سپس در تعقیب و گریز و مبارزه هایی که به صورت کاملا اتفاقی، فریم به فریم شبیه "آپوکالیپتو"ی مل گیبسون ساخته شده اند!
ب. راجع به یکی از افتضاح ترین فیلم های قرن صحبت میکنیم. سازندگان پیشاهنگ، مذبوحانه تلاش کردند با تقلید نعل به نعل آثار موفق و ترکیب آنها با یکدیگر به فرمول طلائی دست یافته و خلاصه صنعت سینما را منفجر کنند!، ولی باور بفرمائید تنها چیزی که ممکن است هنگام تماشای آن منفجر شود مغز بیننده بی نواست. اصلا من چرا سعی میکنم با استعاره های اتمی حرف بزنم: این فیلم یک آشغال افتضاح به تمام معناست، که با تماشای آن به شعورتان توهین و اعصابتان را خط خطی خواهید کرد! --ملاحظه میفرمائید؟ این از بنده--
ج. اما بدنیست برای یک لحظه هم شده تصور کنیم، چه میشد اگر داستان کذائی فیلم به حقیقت میپیوست؟ یعنی قبل از آنگلوساکسون ها و جناب آقای کلمبوس، وایکینگ ها قاره امریکا را کشف و تصاحب میکردند! و دنیا چه وضعی داشت اگر به جای جرج بوش، یک هیولای دومتری با سبیل های انبوه به هم بافته طلائی و تبر بدست رئیس جمهور ایالات متحده بود! آیا واقعا دنیا میتوانست از این که هست هم قمر در عقرب تر شود؟
...شاید سازندگان فیلم قصد داشتند با چنین پیام های مشعشعی خاطرمان را متنبه کنند!

پینوشت:
دلیل تراشیدن برای چرائی حمله وایکینگ ها با هدف تصاحب سرزمین! امری بیهوده است. یکی از حضرات دست اندرکار فیلم در پاسخ به این سوال که "چرا وایکینگ ها؟" پاسخ داده بود: ((بخاطر ظاهر خوف ناک و بخصوص شاخ های روی کلاه خود هایشان!!!))... تو خود حدیث مفصل بخوان از این...

Black Snake Moan 6.0

مویه مار سیاه

الف. از آخرین باری که او دست به گیتار برده مدت ها میگذرد. "لازاروس" که زمانی از خدایگان محلی سبک بلوز بوده، در حالی نشستن غبار پیری قریب الوقوع را بر چهره اش تجربه میکند که همسرش او را ترک نموده و برایش چیزی جز مزرعه سبزیجات و قلب شکسته اش باقی نگذاشته است.
کمی آن سو تر، دختری آزرده، که در فراق یار به تن فروشی اعتیاد پیدا کرده توسط اوباش مورد ضرب و شتم و سوء استفاده قرار گرفته و حوالی مزرعه لازاروس رها میشود.
... او تلاشش را بکار میبندد تا دخترک را از حضیض ذلت نجات دهد، لیکن حوادث امانش را بریده و تنها یک راه برایش باقی میماند: اینکه دوباره گیتار بدست بگیرد...
ب. ساموئل جسکون در مصاحبه ای گفته بود: لازاروس بهترین نقشی بوده که در تمام دوران حرفه ایش تجسم بخشیده و بازی کرده است. قصد مناظره با آقای جکسون درباره بهترین نقشی که بازی کرده ندارم! ولی یک نکته قطعی ست: بازی وی خیره کننده، باور پذیر، ظریف، زیبا و حتما شایسته دست کم نامزدی اسکار است. --چه سود که حافظه اعضای آکادمی ضعیف است و تنها فیلم های دو ماه آخر مانده به مراسم اسکار را بخاطر می آورند--
ج. بقول راجر ابرت --منتقد شهیر شیکاگو سان تایمز-- مویه مار سیاه از آن دسته فیلم هایی ست که تماشاگر نمیداند چه واکنشی باید در مقابلش از خود نشان دهد...! بازی ها عالی اند --گذشته از کریستینا ریچی که پیوسته در حال ادا درآوردن است--، اتمسفر فیلم یگانه و بیاد ماندنی ست و... ولی هیچ کدام از این ها باعث نشده اند فیلم "سر و ته" داشته باشد! نه با یک فیلم موزیکال طرفیم، نه از درام روانشناختی و شخصیت محور خبریست، و نه حتی قضیه اعتیاد دخترک به س.ک.س --ببینید شما را بخدا از ترس فیل تر شدن به چه مسخره بازی افتادیم!-- دخلی به داستان دارد. گذشته از این، ضرباهنگ داستان به نحو شگفت انگیزی کند و ملال آور است، طوری که اطمینان دارم اگر کسی جز ساموئل جکسون نقش لازاروس را بازی میکرد، کمتر از یک درصد تماشاگران میتوانستند تا انتهای فیلم دوام بیاورند! --و احتمالا نیمی از آن یک درصد هم آخر فیلم را نمیدیدند، چون خوابشان برده بود!--
د. مویه مار سیاه علیرغم بی سر و ته بودن به دو دلیل ارزش تماشا دارد: یکی بازی فوق العاده ساموئل.ال.جکسون، و دیگری اجراهای زیبا و منحصر بفرد موسیقی بلوز اش... لیکن اگر کشته مرده موارد مذکور نیستید، بهتر است برای تجربه دوساعت جویدن صندلیتان آماده باشید!

Shooter 7.0

تیرانداز

الف. باب سواگر، که یکی از زبده ترین تک تیراندازهای دنیاست، ماموریت سری نجات جان رئیس جمهور ایالات متحده را برعهده میگیرد، غافل از آنکه به استخدام عده ای مزدور درآمده و وسیله پیش برد اهداف ایشان قرار گرفته است. وی پس از جان سالم به در بردن از سوء قصد به جانش، در حالیکه تمام سرویس های امنیتی و از آن سو مزدوران در تعقیبش هستند، برای اثبات بی گناهی و رو کردن دست "آدم بد"ها تلاش میکند...
ب. تیرانداز، حاصل دست پخت تیمی از عوامل حرفه ایست. و به لطف کارگردانی خوش استیل و امکانات فنی پیشرفته، اثری خوش ساخت از آب درآمده است. فیلم با فصلی نفس گیر و بیاد ماندنی از یک عملیات نظامی آغاز شده و نویدبخش اثری متفاوت و استثنائی در ژانر --این روزها-- کساد اکشن است، لیکن پس از چند دقیقه تبدیل به درامی جاسوسی شده و از میهن پرستی، دنیای پوسیده قدرت، سیاستمداران آلوده و سخنرانی های حکمت آموز در باب انسانیت، خوبی، عشق، صفا و صمیمیت!! پر میشود...
موضوعات مذبور باعث شده اند قواعد ژانری نیز از حیض انتفاع خارج شده! و با ترکیب ناکوکی از "رامبو" و "فراری" روبرو باشیم، که قهرمان آن نه جگر رامبو و نه کاریزمای دکتر کیمبل را نداشته و در عوض تلاش کرده با اخم کردن و قیافه گرفتن در توئیست های زمخت و تحمیلی داستان، تصویر میهن پرست دو آتشه ای را شکل دهد که نا امید از دولت، با قواعد خودش بازی کرده و مترصد اصلاح قسمتهای پوسیده حکومت است!
جان کلام آنکه، تیرانداز، اکشن قابل تحملی ست، و چه بسا در صورت پرهیز از شعار و اصرار بر تئوری توطئه میتوانست تبدیل به اثری تماشائی و ماندگار شود. لیکن وارد شدن به جاده خاکی شعارها و کلیشه ها آن را تبدیل به داستان پریانی احمقانه و توخالی کرده است.
ج. نکته قابل اشاره دیگر آنکه، آنتوان فوکوئا، کارگردان تیرانداز، که پیش تر فیلم روزتمرین را از او دیده بودیم، را میتوان جدیدترین عضو کلوپ کارگردانان مریض احوال و سادیست! به حساب آورد. --ریاست کلوپ مذکور از زمان تاسیس بر عهده رومن پولانسکی بوده!-- وی که احوالات بیمارگونه اش را در فیلم قبلی نیز منعکس کرده بود، تلاش کرده تا در تیرانداز نیز امضای خود را بر جا بگذارد، لیکن گویا موضوع به مذاق روسای استودیو خوش نیامده و مجبورش کرده اند قسمت های آزاردهنده را را از فیلم حذف کند. نتیجه این کار، کم شدن قابل توجه نقش دوست دختر باب، و کم عمق و بی معنا ماندن رابطه ایشان، و همینطور عدم توجیه انتقام تکان دهنده دخترخانم مذبور از گروگان گیران شده است، که باید آن را به نکات منفی تیرانداز اضافه نمود.
د. پیشنهاد میکنم به جای این اثر پرمدعا و توخالی، اگر علاقمند قهرمانان بزن بهادر و شاکی از حکومت هستید، رامبو! و اگر به فیلم های تعقیب و گریز علاقه دارید، فراری را تماشا کنید.

Movie Moments #02


کی آدامز (دایان کیتون)، مایکل کورلئونه (ال پاچینو) را مخاطب قرار میدهد:
- هیچ وقت بهم نگفته بودی با جانی فانتانه رابطه خانوادگی دارین
- اوه آره، راستش پدرم برای پیشرفت شغلی بهش خیلی کمک کرده
- جدی؟ چطور مگه؟
- بزار به این آهنگ زیبا گوش کنیم...
- کی بعد از اینکه لحظاتی آهنگ جانی را گوش میکند: لطفا مایکل، بهم بگو دیگه...
- اوایلی که جانی کارش رو شروع کرد، مجبور شده بود با یه کله گنده قرارداد انحصاری ببنده، و خب بعد از اینکه وضعش بهتر شد میخواست یه جوری از شر قرارداد خلاص شه... پدر رفت و با اون کله گنده صحبت کرد و ازش خواست در مقابل ده هزار دلار قراردادش رو با جانی لغو کنه ولی مرتیکه قبول نکرد. این شد که فردای اون روز --ایندفعه-- با "لوکا برازی" دوباره رفت سراغش، یک ساعت بعد، بنده خدا در ازای هزار دلار! قرارداد رو ملغی کرد!
- اوه، اما چطوری این کار رو کرد؟
- پدر بهش پیشنهادی داد که طرف نمیتونست قبول نکنه!
- چه پیشنهادی!!؟
- هوم... "لوکا برازی" لوله تفنگ رو گذاشت رو شقیقش! و پدر بهش اطمینان داد تا زمانی که یا امضا! و یا مغزش روی قرارداد نباشه اونجا رو ترک نخواهد کرد!
- ...!!

پینوشت:
- از رفقایی که بوسیله ایمیل و پیغام احوال پرسیدند ممنونم. بروز نشدن وبلاگ در یک هفته گذشته بخاطر گرفتاری و کثرت مشغله بوده و سعی خواهم کرد در روزهای آتی مجددا به روال معمول بروز رسانی برگردم.
- یکی پرسیده بود قضیه این دیالوگ ها از چه قرار است: شاید برای شما هم پیش آمده باشد که حین تماشای یک اثر، به لحظاتی بیادماندنی برخورده باشید. بی مناسبت ندیدم برای افزایش تنوع اینجا هم که شده، گاهی از این لحظات یادی کنیم.

Movie Moments #01

آخرین پیشاهنگ

جو (بروس ویلیس) و جیمی (دیمن ویانز) با سر و صورت خونین در لابی کلانتری نشستند:

- جو، که سر و وضع بهم ریخته ای دارد نگاهی به لباس های جیمی می اندازد: هوم... شلوار چرم، ها؟
- جیمی: آره
- یه همچین چیزی چقدر آب میخوره؟
- شیشصد و پنجاه تا
- جو، با تعجب و در حالی که کلمات را شمرده ادا میکند: شیشصد و پنجاه دلار؟؟
- جیمی در حالی که عاقل اندر سفیه به جو نگاه میکند: آره
- جو، با سر کج دوباره نگاهی به جیمی می اندازد: این شلواره دیگه؟
- اوهوم
- و تو میپوشیش؟
- بعله
- امکاناتی چیزی، مثلا تلویزیون نداره؟
- نخیر
- جو، که انگار صبح همان روز را بیاد میاورد --که بخاطر پانصد دلار حاضر شده بود برای فاسق همسرش کار کند!-- آهی میکشد: هی... من خیلی پیر شدم!

پینوشت:
- تکه ای بیادماندنی از دیالوگ جکی براون را نیز میتوانید اینجا
مطالعه کنید.

Vacancy 6.0

وکانسی

الف. دیوید و امی، زوج جوانی هستند که معتقدند زندگی مشترکشان به آخر خط رسیده، ولی وقتی مجبور میشوند آخرین شب زندگی مشترکشان را --بخاطر خرابی ماشین در ناکجا آباد-- در مهمانخانه درب و داغانی سپری کنند که تفریح صاحبانش سلاخی میهمانان و فیلم گرفتن از آنهاست، میفهمند تا آخر خط راه درازی در پیش است...!
ب. اگر فرض کنیم، افرادی که به تماشای فیلم های ژانر وحشت و تعلیق مینشینند، انتظار "وحشت" و "تعلیق" هرچه بیشتر دارند، نه پیام های اخلاقی یا اظهار نظر در مورد تحولات خاور میانه!، اگر فرض کنیم در یک فیلم اسلشر، پرداختن به انگیزه های جانیان و قاتلین، موجب کسل کننده شدن اثر --و تبدیل آن به یک درام روانشناختی-- میگردد. و اگر بپذیریم چنین آثاری صرفا سرگرمی های دو ساعته بوده و اهمیت پایان بندی در آنها بسیار کمتر از سایر ژانرهاست --چون قرار بوده شما دو ساعت به صندلیتان بچسبید و هر از گاهی بالا بپرید که حتما پریدید، حال انتظار دارید آخر فیلم چه نتیجه ای بگیرید؟--.
در این صورت وکانسی، یکی از بهترین فیلم های نوع خود در چندسال اخیر است. این فیلم بر خلاف اسلافش، انباشته از یک مشت پسر و دختر جوان که به احمقانه ترین اشکال ممکن سلاخی میشوند، نیست و در کمال تعجب --باز برخلاف استانداردهای رایج این گونه سینمائی--
شیمی گرم و باورپذیر بازیگرانش به حدیست که میتوان با تدوین مجدد، از آن یک کمدی رمانتیک درآورد!. همچنین، کارهای احمقانه هر دو سویه داستان --که دیگر به جزء لاینفک اینطور فیلم ها تبدیل شده-- به حداقل رسیده است.
البته فیلم خالی از ایراد نبوده و به فیلم نامه ایرادات جدی و اساسی وارد است، لیکن با در نظر گرفتن پیشفرض های فوق الذکر، همینطور کارگردانی و بازی های قابل قبول، آنهم در ظرف یک ژانر رده "ب" در مجموع نمره قبولی میگیرد.
ج. نکته جالب در مورد کیت بکینسیل --هنرپیشه زن نقش اصلی فیلم-- اینکه بالاخره نمردیم و ایشان را بدون میک آپ هم دیدیم --از وقتی محصولات آرایشی اینقدر پیشرفت کردند، خانم های محترم تبدیل به موجوداتی دو چهره! شده اند، و باور بفرمائید گاهی اوقات دیدن چهره دومی هم خالی از لطف نیست--. ضمنا معتقدم، وکانسی، نقش موثری در تخریب تیپ وی از یک خون آشام شکارچی گرگینه! خواهد داشت. --کاری که پس از "دنیای زیرزمینی" با بازی در فیلم هایی مثل "کلیک" سعی در انجامش داشته-- ولی هنوز تا بازگشتن به نقش سوئیت هارت ها --مثل نقشش در پرل هاربر-- راه زیادی در پیش دارد.
د. اگر اهل تماشای فیلم های هیجان انگیز با مغز خاموش هستید، و اگر احیانا پایه های زندگی مشترکتان متزلزل شده!، تماشای این فیلم را به شما توصیه میکنم.

پینوشت:
- در مورد میک آپ، منظورم از "چهره دوم"، صورت واقعی و بدون آرایش بود.